عنکبوت
معرفی کتاب عنکبوت:
در سویی دیگر،شادی فکور، مدرس فیزیک آموزشگاه کنکور متوجه غیبت دوباره دوستش به نام پوپک راز میشود. او به منزل پوپک رفته و با اعلام مفقودی از سوی مادر پوپک، به نیابت از او در کلانتری گم شدن پوپک را اعلام میکند.
قسمتی از کتاب عنکبوت:
شادی کولهاش را روی دوش انداخت و پرسید: کار نداری؟ دیرم شد. ساره با کف گیری جلوی در آشپزخانه ایستاد و لبخندی به صورت او پاشید. جواب داد: برو در امان خدا. شایان با گرمکن سورمهای و تیشرتی سفید، نشسته روی فرش، وقتی به ظاهر روی تستهای فیزیک کار میکرد، به خداحافظی آن دو گوش سپرد. شادی به سوی در رفت، اما بلند و آمرانه گفت: شایان اون بیست صفحه رو حل میکنی بعد میآی کلاس!
او با لحنی نگران جواب داد: باشه آبجی! ساره یکی دو قدم به دنبال شادی رفت و با حالی معذب پرسید: امروز میرسی سوپری آقاحمید؟ با خانوم دبیری پیغوم فرستاده بود. شایان پشت دیوار اتاق با وحشت پلک زد، اما شادی بیخبر از همه جا، وقت پوشیدن کالج های سدری رنگش جواب داد: الآن دیر کردم. شب وقت برگشتن میرم. و با این حرف و با عجله از ایوان گذشت. ساره پشت سر او شبیه به نجوا گفت:
خیر پیش. شادی در را پشت سر خود بست و موی بافته خیسش را زیر مقنعه جابه جا کرد. مانتواش خیس شده بود و امید او به گرمای هوایی بود که لعنتی، از خرماپزان جنوب هم گذشته بود. از کوچه خارج شد و بی اراده محکم بند کوله اش را چسبید. نگاه اخم آلودش را به ته خیابان دوخت و سعی کرد تکان هیچ جنبندهای مسیر نگاهش را عوض نکند. اما یکی دو گام مانده به قصابی آقا مرتضی…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.