عقاید یک دلقک
این کتاب دربارهٔ دلقکی به نام هانس شنیر است که معشوقهاش، ماری، او را بابت دلایل مذهبی ترک کرده و وارد رابطه با مردی کاتولیک به نام هربرت تسوپفنر شدهاست که دارای نفوذ مذهبی و سیاسی قابل توجهی است. هانس به همین دلیل دچار افسردگی شده و مرضهای همیشگیاش، مالیخولیا و سردرد تشدید یافته. از این رو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آورده است. به قول خودش «دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند». فقط دو چیز این دردها را تسکین میدهند: مشروب و ماری. مشروب یک تسکین موقتیست ولی ماری نه؛ ولی او رفته. سراسر داستان روایت چند ساعتی است که هانس شنیر از بوخوم به زادگاهش بن باز میگردد و بعد از ناامیدی عاطفی و حس تنهایی و فقری که به او دست میدهد برای اجرا با گیتار به ایستگاه راهآهن بن میرود. در خلال این مدت او به صورت نامنظم و غیرخطی خاطراتی را تعریف میکند که برای خواننده روشن میکند که چطور وضعیت او به اینجا کشیده است.
بعد از انتشار کتاب در سال ۱۹۶۳، بخاطر نگاه منفی آن به کلیسای کاتولیک، بین مطبوعات بحث و جدل درگرفت. دیدگاه آزاداندیش بل راجع به مذهب و مسائل اجتماعی خشم محافظه کاران را در آلمان برانگیخت. حتی در سال ۱۹۷۲، مطبوعات محافظه کار جایزه نوبل بل را مورد حمله قرار دادند و بیان کردند که این جایزه تنها به «رادیکالهای چپ و لیبرالها» اعطا شدهاست.
زمانی که وارد شهر بُن شدم، هوا تاریک شده بود. سعی کردم ورودم به صورت همیشگی نباشد، یعنی چنان به چشم نیاید که در رفت و آمدهای پنج سالهام شکل گرفته بود: پایین آمدن از پلههای ایستگاه راهآهن، بالا رفتن از پلکان، بر زمین نهادن ساک سفر، بلیت را از جیب به در آوردن، دوباره ساک را به دستگرفتن، تحویل دادن بلیت، رفتن به طرف دکۀ روزنامه و خریدن روزنامۀ عصر، بیرون رفتن و برای گرفتن تاکسی دست تکان دادن.
پنج سال متوالی از جایی آمدهام و به جایی رفتهام، صبحها از پلهها بالا و پایین رفتهام و بعدازظهرها از پلهها پایین و بالا رفتهام، برای گرفتن تاکسی دستی تکان دادهام، در جیبم دنبال پولی گشتهام که به راننده بدهم، از دکهها روزنامۀ عصر خریده و در گوشهای از ذهنم از این کردار سنجیده و طبیعی خود لذت بردهام.
از زمانی که ماری ترکم کرده تا با آن سوفنر کاتولیک ازدواج کند، عملکردهایم بدون اینکه آرامششان را از دست بدهند، خودکار شدهاند. برای فاصلۀ راهآهن تا هتل و هتل به راهآهن یک معیار سنجش وجود دارد: تاکسیمتر. دو مارک، سه مارک، چهار مارک و نیم فاصله تا ایستگاه راهآهن.
از زمانی که ماری رفته، من هم گهگاهی به حواس پرتی دچار میشوم، هتل و ایستگاه راهآهن را با هم قاطی میکنم، مضطرب جلوی دربان دنبال بلیت میگردم یا از کارمند باجه کنترل سراغ شمارۀ اتاق هتلم را میگیرم، چیزی که شاید اسمش سرنوشت باشد وامیداردم شغل و موقعیتم را به یاد داشته باشم. من یک دلقکم، عنوان رسمی شغلم بازیگر کمدی است، از مالیات کلیسا معافم، بیست و هفت سالهام و یکی از برنامههایم به نام: «سفر و رسیدن به مقصد» یک پانتومیم طولانی است که در آن تماشاگران تا آخرین لحظه مبدأ را با مقصد اشتباه میگیرند.
از آن جایی که این برنامه را مدام در قطار مرور میکنم (مروری شامل بیش از ششصد حرکت که شکل و ترکیبش باید طبیعتاً در مغزم حک شده باشد)، بدیهی است که گهگاهی در این موارد غرق خیالات خود شوم.
وارد هتلی میشوم، دنبال برنامۀ حرکت قطار بعدی میگردم و پیدایش هم میکنم. از پلهای پایین یا بالا میروم تا قطارم را از دست ندهم و زمانی که به اتاقم میرسم برای آمادگی برنامه وقت کافی دارم. خوشبختانه در اغلب هتلها من را میشناسند، در این پنج سال نظم و آهنگی با تنوع مختصری در من پیدا شده که تغییرش بعید به نظر میرسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.