صد برادر
درباره نویسنده دانلد آنتریم:
دانلد آنتریم (Donald Antrim) نویسنده کتاب صد برادر، متولد سال ۱۹۵۸ در ایالات متحدهی آمریکا است. او تاکنون سه رمان با نامهای برای جهانی بهتر به آقای رابینسون رأی دهید، صد برادر و اثباتباور و همچنین یک مجموعه داستانکوتاه با نام تلألؤ زمردین هوا به چاپ رسانده که مشتمل بر هفت داستانکوتاه است که پیشتر در مجلهی نیویورکر منتشر شده بود. چند جستار و گزارش و نیز یک کتاب غیرداستانی از او با نام حیات پس از مرگ منتشر شده که خاطراتی است از مادرش. برای فهم و قضاوت سبک نگارش آنتریم باید آن را در زمینهای گستردهتر قرار داد و سنجید. به زعم جاستین تِیلر، بکت برای دوری از ماندن زیر آوار نفوذ و تأثیر جویس ۱۸۰ درجه چرخید تا به آن کمدی تراژیک منحصربهفرد دست پیدا کند و پس از او، بارتلمی درست با همان نیت به نسل جویس رجوع کرد و از مدرنیسم وام گرفت.
حال، آنتریم برای دور زدن بارتلمی میبایست راه بکت را میرفت. شخصیتپردازی و درونیت مشخصهی بارز آثار آنتریم است و این نویسنده بیرحمانه به کندوکاو در این دو مقوله میپردازد. رمانهای او همه تکگوییهای درونی قهرمانان داستاناند. در آثار بکت نیز کشاکش ذهن با خودش مرکزیت دارد و این کشاکش نهایتاً جهانِ بیرون را در محاق قرار میدهد و سپس آن را به کلی محو میکند، اما در آثار آنتریم تکگوییها در جهانِ خودِ ما اتفاق میافتد نه در خلأ بکتی و همین امر است که آنتریم را متمایز میکند.
آنتریم در سال ۲۰۱۳ موفق شد جایزهی معتبر «نابغهی» مکآرتور را از آن خود کند و مجلهی نیویورکر در سال ۱۹۹۹ او را در فهرست «۲۰ نویسندهی برتر زیر ۴۰ سال» خود قرار داد. او اکنون در دورهی کارشناسی ارشد دانشگاه کلمبیا به تدریس میپردازد و در بروکلین زندگی میکند.
درباره کتاب صد برادر:
آنتریم یک بدنه و سازهی انسجامیافته را ترسیم میکند (خانواده – جامعه) که دارای بازوهای متعددی است، دستهایی که بهدلالت تعددشان از فراوانی و کثرت ابزارهایی میگویند که مختصات خاص و ویژهای را تداعی مینمایند. آفرینش پدری مستبد و سلطهگر، و تکثیر وی در فرزندانی که هیچ دختری در میان ایشان وجود ندارد، و بسیار شبیه پدر هستند از تداوم یک نگاه مردانه و یک جریان فکری سخن میراند که بستر روایی و پدیدارشناختی آن، بردار «قدرت» است، قدرتی منبعث از سلطهی نظام مردسالارانه که پدرسالاری را در شجرهنامهاش به ثبت رسانده است چونانکه راوی با توجه به زمینهی مطالعاتیاش، وضعیت موجود و نگاه مسلطاش را فرآیند و برآیند بردارهایی از ماضی میداند.
رویدادهای کتاب در یک کتابخانه به وقوع میپیوندد، آنتریم با این مکان انتخابی، نظام مردسالار و استمرار و تداوم آنرا محصول یک فرآیند بیفکری و عدماندیشهورزی و سهلانگاری یا منفعتطلبی فرادا نمیداند، بلکه این سیستم حاصل قطعی تفکرات منبعث از مطالعاتی میباشد که سویهی پلید پیدا نموده یا به انحراف کشیده شده است. چارچوبهای متعیّن آنتریم از خانه [کتابخانه] نمایشگر خطکشی و تعیین خطوط ذهنیای است که تحدید به قواعد و اصول یا بیماریهای خاصی میگردد.
اتاقی برپایهی رنگ قرمز که اضطراب، متزلزلبودهگی و غیرمستحکم بودن را تداعی کرده چونانکه زمان حقیقی [سیر داستانی] یا زمان واقعی [گذر عمر] هیچگونه بلوغی را متضمن نساخته و عقدههای کودکی همانا ویرانگری نگاه مردسالارانه را محکم میگرداند و رنگ قرمز در این مرحله به خشونت اشارت دارد چندانکه راوی خویشتن را مرکزثقل جهان دانسته و بر روایت منحصر خویش تکیه کرده و بهسبب راوی اوّلشخص بودناش، تنها راه کسب اطلاعات ناظر بیرونی (مخاطب) از طریق وی انجام میپذیرد، ارتباطی که هرچه از عمر آن میگذرد ناظر بیرونی درمییابد با یک «راوی غیرقابل اعتماد» روبهرو است که آگاهانه یا ناآگاهانه به بقای سیستم پدرسالارانه یاری میرساند.
قسمتی از کتاب صد برادر:
برادرهایم راب، باب، تام، پال، رالف، فیل، نوآ، ویلیام، نیک، دنیس، کریستوفر، فرانک، سایمن، سال، جیم، هنری، شیموس، ریچارد، جِرِمی، والتر، جاناتان، جیمز، آرتور، رِکس، برترام، وان، دنیِل، راسِل و آنگوس؛ و سهقلوها هربرت، پاتریک و جفری؛ دوقلوهای همسان مایکل و آبراهام، لارنس و پیتر، وینستن و چارلز، اسکات و ساموئل؛ و اریک، دونووان، راجر، لِستِر، لَری، کلینتن، درِیک، گرِگوری، لئون، کوین و جک – که همه در روز بیستوسوم ماه مه به دنیا آمدهاند، البته در ساعات مختلف و در سالهای مختلف – و سرجیویِ عشقِ نویسندگی با آن زبان نیشدار و گزندهاش که مرتب در صفحات اول ماهنامههای محافظهکارتر از معمول اظهارفضل میکند، تازه صفحات نمایش کریستال مایع (السیدی) را هم نگوییم که شبها روی دیوارِ دفاترِ کارِ نورانیِ مشترکینِ بیشمار و خوابآلودِ بی.بی.اس.
روشن است (اینها برادرمان را با مهر و دوستی در ایمیلها سرج صدا میکنند)؛ و آلبرت، که کور است؛ و زیگفرید، که با فولاد گداخته مجسمه میسازد؛ و آنتون، که دچار افسردگی بالینی است؛ ایروْ، که شیزوفرنی دارد؛ کلِیتن، معتادِ در حال ترک؛ و مکسوِل، متخصص گیاهان استوایی که از وقتی از جنگلهای بارانی برگشته انگار یک مرگیش شده؛ و جیسن، جاشوآ و جِرِمایا، که همه با آن حالِ «پسر سردرگم»شان با حزن و اندوه غریبی دست و پنجه نرم میکنند؛ و ایلای، که شبها تنهایی توی برج بیدار میماند و دفترهای طراحیاش را با طرحهایی – طرحهای تمرینی متعدد هنرمند برای اثری بزرگتر؟
– از چهرهی برادرهایش سیاه میکند، از جمله چاک، که دادستان است؛ پورتر، که وقایعنگار است؛ اَندرو، که فعال مدنی است؛ پیِرس، طراح ساختمانهایی که از بیخ و بن قابل ساختن نیست؛ بَری، پزشک خوب؛ فیلدینگ، مستندساز؛ اسپنسرِ مأمور مخفی که همه میدانند روابطی با وزارت امور خارجه دارد؛ فاستر، رواندرمانگرِ «هزارهی جدید»؛ آرونِ ساعتساز؛ ریموند، که خلبان هواپیمای خودش است؛ و جرج، برنامهریز شهری، که اگر روزنامهخوان باشید مستحضرید که همین چند وقت پیش با آن برنامهی خلاقانهاش برای احیای مناطق درب و داغان جنوب شهر (با عنوان «یک شهرفرنگ زنده و تعاملی که نمایانگر آداب و رسوم فرهنگی و اقتصادی معاصر باشد»)
اسم و رسمی به هم زد و بعد هم با ناپدیدشدن همراه دختری به نام جِین و چمدانی پر از صددلاریهای غیرقابلردیابی از بودجهای که شهرداری برای کارش اختصاص داده بود، همه را، همهی همه را، در شوک و حیرت فروبرد؛ و پدران جوان: سِت، راد، ویدال، بِنِت، داچ، برایس، آلن، کلِی، وینسنت، گوستاووس و جُو؛ و هایرام، که از همه بزرگتر است؛ زاکاریِ نرهغول؛ جِیکِبِ بحرالعلوم؛ ویرجیل که بیاختیار زیر لب حرف میزند؛ میلتن، واسطهی احضار ارواحی از فراسوی زمان؛ و خانمبازهای افتضاح: استیون، دِنزِل، فارِست، تاپِر، تِمپِل، لوییس، مانگو، اسپونِر و فیش؛ و البته برادر عزیزدردانه و «نمونه»مان بِنِدیکت، دارندهی نشان افتخار از آکادمی علوم به پاس بیشتر از بیست سال کار در زمینهی انتقال شیمیایی «زبان جنسی» در یازده گونه از حشرات اجتماعی
– ما همگی (غیر از جرج که شایعه پشت سرش زیاد بوده، شایعه پشت شایعه که از این محله فرار کرده، نه همین طرفهاست بیخ گوشمان، یک یا چند نام مستعار دارد، تغییر چهره داده و چه و چه) – من با همهی نودوهشت برادرم، بدون احتساب جرج، اخیراً در کتابخانهی قرمزِ خانه جمع شدهایم و به این نتیجه رسیدهایم که بالاخره وقتش رسیده غم و غصه را بگذاریم کنار، گذشته را فراموش کنیم، شام سبکی دور هم بخوریم و، اگر توانش را داشتیم، کوزهی خاکستر گمشدهی آن قرمدنگِ خدابیامرز را پیدا کنیم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.