شوالیههای روشنایی مجموعه سایههای جادو جلد سوم
درباره نویسنده وی ای شواب:
وی. ای. شواب (V. E. Schwab) نویسنده کتاب شوالیههای روشنایی، با نام کامل ویکتوریا الیزابت شواب، زادهی ۷ ژوئیهی ۱۹۸۷، رماننویس ژانر فانتزی است. این نویسندهی امریکایی سال ۲۰۰۹ در رشتهی هنرهای زیبا از دانشگاه واشینگتن در سنت لوئیس فارغالتحصیل شد. او ابتدا قصد داشت در رشتهی اخترفیزیک تحصیل کند، اما پس از گذراندن دورهی هنر و ادبیات، مسیر زندگیاش تغییر کرد. او اولین رمانش را در سال دوم دانشگاه نوشت که چاپ نشد. قبل از فارغالتحصیلی، شرکت دیزنی امتیاز اولین رمان او را خرید. شواب به خاطر مجموعهی «تبهکاران»، مجموعهی «سایههای جادو» و داستانهای کودک و نوجوان شناخته شده است.
شواب در رمانهای جوان و بزرگسال از تخلص اسمی وی. ای و در رمانهای کودک و نوجوان از نام ویکتوریا استفاده میکند.
این نویسندهی جوان تاکنون موفق شده است که بیش از سی رمان در ژانر فانتزی بنویسد و با خلق شخصیتهایی تأثیرگذار در داستانهایش، خود را بهعنوان یکی از نویسندگان مطرح در این ژانر معرفی کند؛ رمانهایی که بهصورت مجموعه یا مستقل به زبانهای مختلف ترجمه شده و امتیاز ساخت فیلم بسیاری از آنها را شرکتهای بزرگ فیلمسازی خریدهاند.
روزنامهی ایندیپندنت او را جانشین رماننویس مطرح بریتانیایی دایانا وِین جونز میداند، با توانایی حسادتبرانگیز در تغییر سبکها، ژانرها و لحنها که در آثار نیل گیمن نویسندهی رمانهای فانتزی و علمی_تخیلی دیده میشود.
درباره کتاب شوالیههای روشنایی:
پابلیشرز ویکلی: «یک ماجراجویی مهیج در میان دنیاها.»
لایبرری ژورنال: «سرشار از شگفتی، حادثه، و کاراکترهای خارق العاده.»
قسمتی از کتاب شوالیههای روشنایی:
دلایلا بارد – دزدی که به تازگی جادوگر شده و امیدوار بود روزی دزد دریایی شود ـ با بیشترین سرعتی که میتوانست در حال دویدن بود.
در حالی که به سرعت در خیابانهای لندن قرمز میدوید و تکه سنگی که زمانی بخشی از دهان آسترید دین بود را در دست میفشرد با خود گفت: صبر كن كل!
صدای آتشبازی همراه با فریادها و شعارها و موسیقی از دوردست شنیده میشد، مراسم پایان مسابقات جادوگری اسن تاش در شهر در حال برگزاری بود. شهر به اتفاقات وحشتناکی که در قلب آن رخ میداد اعتنایی نداشت. و در قصر، شاهزاده آرنس – ری – در حال مرگ بود و این یعنی جایی، در جهانی دورتر، مرگ کل نیز رسیده بود.
کل. این نام مانند دستور یا تقاضایی نیرومند در گوشش پیچید.
لایلا به خیابانی که در جست و جویش بود رسید و سرعتش را کم کرد تا بایستد، چاقو را بیرون آورده بود و تیغهی آن را به دستش فشرد. قلبش به سرعت میتپید به شلوغیها پشت کرد و دست خونیاش را – در حالی که هنوز سنگ را گرفته بود – به نزدیکترین دیوار تکیه داد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.