شب شکارچی
درباره نویسنده دیویس گراب:
دیویس گراب (Davis Grubb) نویسنده کتاب شب شکارچی، با نام کامل دیویس الکساندر گراب (زاده ۲۳ ژوئیه ۱۹۱۹ – درگذشته ۲۴ ژوئیه ۱۹۸۰) رماننویس و داستاننویس آمریکایی بود که بیشتر برای رمانش به نام «شب شکارچی» در سال ۱۹۵۳ شناخته میشود که در سال ۱۹۵۵ توسط چارلز لاتون اقتباس شد. گراب که در موندسویل، ویرجینیای غربی به دنیا آمد، میخواست مهارتهای خلاقانهاش را بهعنوان یک نقاش با نوشتن ترکیب کند و در مؤسسه فناوری کارنگی در پیتسبورگ، پنسیلوانیا تحصیل کرد. با این حال، کوررنگی او نقصی بود که نتوانست بر آن غلبه کند و نقاشی را رها کرد تا خود را وقف نوشتن داستان کند. با این حال، او در طول زندگی حرفه ای خود تعدادی طراحی و طرح انجام داد که برخی از آنها در نوشته های او گنجانده شد.
در سال 1940، گراب به شهر نیویورک نقل مکان کرد و در رادیو NBC به عنوان نویسنده مشغول به کار شد و از اوقات فراغت خود برای نوشتن داستان کوتاه استفاده کرد. در اواسط دهه 1940 او در فروش چندین داستان کوتاه به مجلات بزرگ موفق بود و در اوایل دهه 1950 شروع به نوشتن یک رمان کامل کرد. گراب تحت تأثیر گزارشهایی از مشکلات اقتصادی آمریکاییهای دوران افسردگی که مادرش بهعنوان یک مددکار اجتماعی از نزدیک دیده بود، داستانی تاریک ساخت که مصیبتهای کودکان و بزرگسالان فقیر را با شری که دیگران انجام میدادند در هم آمیخت. شب شکارچی بلافاصله به پرفروش ترین کتاب تبدیل شد و به عنوان فینالیست جایزه کتاب ملی در سال 1955 انتخاب شد.
در همان سال، این کتاب به یک فیلم سینمایی تبدیل شد که اکنون به عنوان یک فیلم کلاسیک در نظر گرفته می شود. این فیلم که توسط کتابخانه کنگره “از نظر فرهنگی مهم” تلقی می شود، برای نگهداری در فهرست ملی فیلم ایالات متحده انتخاب شد. گراب در ادامه 9 رمان و چندین مجموعه داستان کوتاه نوشت. رمان رژه احمقان او در سال 1969 نیز به فیلمی با بازی جیمز استوارت تبدیل شد. برخی از داستان های کوتاه گراب توسط آلفرد هیچکاک و راد سرلینگ برای مجموعه گالری شب او برای تلویزیون اقتباس شدند. گراب در سال 1980 در شهر نیویورک درگذشت. رمان “چراغ های باستانی” او پس از مرگش در سال 1982 منتشر شد و انتشارات سنت مارتینز 18 داستان کوتاه او را در مجموعه کتابی با عنوان “تو هرگز من را باور نمی کنی و داستان های دیگر” در سال 1989 منتشر کرد.
درباره کتاب شب شکارچی:
این رمان بر اساس داستان واقعی هری پاورز نوشته شده است. قاتلی زنجیرهای که در سال ۱۹۳۲ به جرم قتل دو زن بیوه و سه کودک در شهر کوآیت دِل ایالت ویرجینیای غربی به دار آویخته شد. شب شکارچی، یکی از ۱۰ رمان گراب بود که بلافاصله بعد از چاپ پرفروش و نامزد نهایی جایزه ملی کتاب شد. در همان سال نیز فیلمی به همین نام توسط چارلز لاتن بازیگر مشهور انگلیسی اهل یورکشایر شمالی ساخته شد با بازی ستارگان مشهور سینمای کلاسیک رابرت میچم، لیلین گیش و شرلی وینترز. فیلمنامه این اثر را جیمز ایجی نوشته بود که به فارسی نیز ترجمه شده است.
این فیلم هم اکنون در ردهی بهترینهای سینمای کلاسیک قرار دارد و از نظر فرهنگی بسیار مهم تلقی میشود و در فهرست فیلمخانه ملی ایالات متحده ثبت شده است. گراب رمانش را در ژانر گوتیک نوشته است. او در این رمان به نمایش وقایع و مردم جنوب آمریکا در دوران رکود بزرگ پرداخته است. او برای نمایش بهتر فساد و تباهی اجتماعی به خوبی از مَجازهای خاص ژانر گوتیکِ جنوبی استفاده میکند. گرچه شب شکارچی مشهورترین اثر وی است، اما گراب رمان بعدی خود، رؤیای پادشاهان (۱۹۵۴) را بهترین اثر خود میدانست. وی درباره فیلم رابرت میچم گفته بود: «من از نسخه فیلم شب شکارچی بسیار ناراحت شدم، زیرا اصلاً با آنچه در ذهن خود دیده بودم مطابقت نداشت.»
شب شکارچی، جز پرفروشترینهای سال و نیز نامزد نهایی جایزه ملی کتاب سال جایزه ملی کتاب در سال ۱۹۵۵ بود.
ژن بارو در ستون نقد کتابش در روزنامه نیویورک هرالد تریبون نوشت: یک رمان اولِ برجسته. نشان دهنده یک استعداد فوق العاده غنی. اگرچه که بی نقص نیست. هوش نویسنده گاهی از او سرپیچی کرده و مطالب را پیچیده میکند. با این وجود کتابی به غایت خواندنی و غیر معمول است. گروهی از منتقدین نوشتند که شب شکارچی شروع خوبی است. مقدمهای قوی برای یک نویسنده خوش آتیه.
قسمتی از کتاب شب شکارچی:
کودکی این جمله را با دست خط محتاط و خرچنگ قورباغهی بچگانه، با یک تکه گچ بر آجرهای قرمز دیواری حوالی استابل لیوری جاندرا نوشته بود. یک جفت چوب زمخت برای چوبهی دار، طنابی ضخیم و پاره، و تصویری ترسناک از مردی به دار آویخته. برخی از کنار آن جاده عبور میکردند بی آن که این صحنه به چشمشان بخورد. دیگران آن را میدیدند و معنی اش را به خاطر میآوردند و به اتفاقات بدی میاندیشیدند و چشم هایشان را به سمت خانهی پایین رودخانه میچرخاندند.
بچههای کوچک، بچههای کوچک بیچاره. آنها چشمهایی کنجکاو بودند در جست وجوی درک منظور این تصویر خشن و شنیدههایشان در مورد شعر مسخرهی کودکانهای در پیکوک آلى. و حالا در آشپزخانهی آن خانهی مصیبت زده، ساکنانش در سکوت مشغول خوردن صبحانه بودند. پرل ناگهان دست از خوردن کشید و به برادرش اخم کرد.
– جان! پودینگت را تمام کن.
جان اخم کرد و لبهایش را به هم فشرد. در همین زمان مادرشان مشغول تماشای گل های پیچ امین الدولهی خشکیدهای بود که در صبحدمی زرد از ماه مارچ، بیرون پنجره خودنمایی میکردند. خورشید سرد زمستانی در مه رقیق صبحگاهی بر رودخانه پرتو میافکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.