سنگریزههای نقرهای
درباره نویسنده هانس یورگ شنایدر:
هانس یورگ شنایدر (Hansjörg Schneider) نویسنده کتاب سنگریزههای نقرهای، زادهی 27 مارچ 1938 نویسنده و نمایشنامهنویس سوئیسی است که به دلیل استفاده گهگاهی از گویش مونارت یا گویش سوئیسی شهرت دارد. او در سال 1998 نشان Phantastik-Preis der Stadt Wetzlar را دریافت کرد.
درباره کتاب سنگریزههای نقرهای:
جرم و جنایت قدمتی به بلندای تاریخ بشریت دارد.
هر چند برای اثبات این ادعا در مفهوم جنایی سندی در دسترس نیست شاید فرضیه چندان دور از ذهنی هم نباشد. تاریخ داستانهای قتل و دزدی و کلاهبرداری به هزاران سال پیش باز میگردد آن زمان که انسانها برای گذراندن وقت کنار آتشی که بر پا کرده بودند این داستانها را برای یکدیگر نقل میکردند. مثلاً تراژدیهای یونان باستان مملو است از داستانهای جنایی در شاه ادیپ اثر سوفوکلس (۴۰۹-۴۹۶) قبل از میلاد شاعر و تراژدی نویس یونانی میتوان مضامین گناه و جنایت را یافت. در قرن هجدهم طبقه متوسط جامعة غرب علاقهمند به ادبیات سرگرم کننده بود به همین دلیل در آن زمان از رمانهای جنایی چندان استقبال نشد و ژانر سنتی رمانهایی جنایی که امروزه میشناسیم تا قرن نوزدهم نتوانستند جایگاهی در ادبیات بیابند هر چند موضوع جنایت در
آثار ادبی برجستهای مانند جنایات و مکافات به چشم میخورد تا آغاز قرن نوزدهم در هیچ کشوری پلیس برای بررسی وقایع جنایی اقدامی نمیکرد یک خلافکار حرفهای سابق اولین نیروی پلیس تحقیقاتی را در سال ۱۸۱۰ در فرانسه تأسیس کرد که دانش و اطلاعات خوبی درباره صحنه جرم و جنایت داشت.
قسمتی از کتاب سنگریزههای نقرهای:
قطار آی سی فرانکفورت – بازل میان دشتِ این پیچ میخورد و جلو میرفت قطاری زیبا و باریک اواسط ماه فوریه بود. برف یک انگشت روی درختان تاک بی برگی که به سمت شرق متمایل بودند نشسته بود. کتاب مصوری از منظرههای طبیعت که در آن چند کلاغ به اطراف پر میزدند و خانههای روستایی با سقفهای شیروانی که بیهیچ نظم و ترتیبی پراکنده بودند.
گای کایات، لبنانی سی و پنج ساله در پالتویی روشن از جنس موی شتر، در راهروی قطار در حال حرکت ایستاده بود. پشت سرش کوپه خالی با صندلیای که رزرو کرده بود کنارش روی زمین ساک مسافرتی سیاه از چرم گوزن آفریقایی و روبه رویش پنجرهای پهن و بزرگ کایات دست چپش را آرام روی پیش آمدگی لبه پنجره گذاشته بود تا خودش را در تکانهای قطار بهتر کنترل کند و با دست راست سیگارش را نگه داشته بود. خسته بود چون صبح زود از نیکوزیا به فرانکفورت پرواز کرده بود نیکوزیا هوای گرم و خوشایندی داشت با آسمانی آبی ولی اینجا هوای سرد بود و آسمان گرفته کایات از خودش پرسید، چطور آدمها میتوانند در این آب و هوای نامطلوب زندگی کنند؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.