سلطانه
درباره نویسنده کالین فالکنر:
کالین فالکنر نویسنده کتاب سلطانه، (متولد 1953) نام قلم کالین بولز است. او همچنین از نام قلم مار D’Abranville، نویسنده انگلیسی تبار استرالیایی استفاده میکند. آثاری که با نام قلم وی منتشر میشوند شامل تریلرهای معاصر و تاریخی و کتابهای کودکان است. او تحت نام اصلی خود نیز كتابهایی از داستانهای طنزآمیز، کتابهای غیر داستانی در مورد زبان؛ فیلمنامههای تلویزیونی و رادیویی؛ و بسیاری از مقالهها و ستونهای مجله منتشر كرده است.
او در بیست سالگی به استرالیا مهاجرت کرد. در ابتدا راننده تاکسی بود و گیتار مینواخت و پس از مدتی در یک آژانس تبلیغاتش مشغول به کار شد. سال ۱۹۸۴ به سیدنی رفت تا نویسندگی را پیشه خود کند. کالین فلکنر سالها در رادیو و تلویزیون و همچنین به صورت مستقل در شمار زیادی از روزنامهها و مجلههای برتر استرالیا کار کرد و برای آنها مقاله و داستان نوشت. او از سال ۱۹۹۰ مشغول رماننویسی بوده است و کارهایش در سطح گستردهای در آمریکا، بریتانیا و اروپا منتشر شده است.
رمانهای او تنها در غرب مورد استقبال قرار نگرفته است بلکه خوانندههای شرقی هم از آنها استقبال کردهاند. کتابهای این نویسنده تاکنون به ۱۷ زبان از جمله برزیلی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، فارسی و کرهای ترجمه شده است و از آنها استقبال قابل ملاحظهای شده است.
درباره کتاب سلطانه:
داستان مربوط به امپراتوری عثمانی در قرن شانزدهم میلادی است. و زندگی تعداد زیادی شخصیت مختلف را روایت میکند. که سرنوشت آنها به مرور به یکدیگر گره میخورد. رمان براساس زندگی واقعی سلطان سلیمان و رُکسلانا، دختر موقرمز رومی است. که سلطان پس از مدتی نام او را به خُرم سلطان تغییر میدهد. خرم که در ابتدا تنها یک برده رومی بود. پس از مدتی محبوب سلطان میشود. زنان دیگر حرمسرا و مادر و همسر سلطان سلیمان که چشم دیدن خرم را ندارند. در تلاشند او را از کاخ بیرون کنند.
گرچه سلطان از ماه دوران، همسر اول خود پسری دارد به نام مصطفی. خرم در تلاش است تا به دنیا آوردن فرزندی برای سلطان سلیمان، جایگاه همسر اول او را کسب کرده. و بدین ترتیب، او مادر پادشاه آینده امپراتوری عثمانی شود. سلطان که در ابتدای داستان، ماه دوران را همسر محبوب خود میداند. به مرور با ترفندهای رذیلانه خرم، فریب او را میخورد. و علاقهاش به او بیشتر از علاقهاش به زنان دیگر میشود. تا به جایی که حتی توانایی او برای فرمانروایی زیر سوال میرود. دعواهای خرم و ماه دوران بر سر انتخاب پادشاه آینده ادامه داستان را رقم میزند. اما در نهایت خرم، ماه دوران را مغلوب کرده و خود جایگاه والا را به دست میآورد.
فالکنر با حفظ صحت و درستی داستان، برداشت خود از نقشهها و دسیسههای رذیلانه شخصیت منفی رمان یعنی سلطانه را در داستان دخیل میکند. روزنامه گاردین نوشته است، کالین فالکنر که آثارش فروش فوقالعادهای دارد، این داستان را با نثری موجز نوشته است. هر فصل با ماجرایی دلهرهآور و جالب به پایان میرسد و به گونهای که خواننده نمیتواند خواندن را متوقف کند و مدام کنجکاوی دانستن ادامه داستان است. فالکنر با زیر و رو کردن افکار و انگیزه شخصیتهای داستانش سعی میکند با صداقت آنها را بزرگ جلوه دهد.
خواننده با خواندن این رمان خود را در فضایی مملو از خشونت، ستمگری، نفاق، جاهطلبی، عشقهای ممنوع و نفرت میبیند. این رمان همچنین اطلاعات تاریخی بسیاری در اختیار خواننده قرار میدهد. تغییر طرح در این رمان بارها به چشم میخورد و جا به جا داستان طرحی جدید به خود میگیرد و رمان جزئیات دقیقی درباره افراد و نقش حرمسرا ارائه می دهد.
نویسنده برای آشکار شدن شخصیتهای رمانش بسیار هوشمندانه عمل میکند و در حدی بسیار عالی تک تک آنها را دراماتیزه کرده است. تضاد شخصیتی خرم بانو در این رمان به قدری جذاب به قلم آورده شده که برای لحظاتی خواننده ی رمان اگر یک زن باشد، ممکن از زن بودن خودش ناراحت بشود! عشق و علاقه ی خرم به سرزمینش که تا واپسین لحظات با اوست سبب تمام فجایع و قتلهایی است که توسط وی و به دستور او صورت گرفته و اثر این مهر و علاقه به وطن و کینه ی وی به سلطان سلیمان، تا بعد از مرگ خرم هم بقایای آن برجا است! هیچیک از شخصیتهای داستان، در تضاد و تناقض با یکدیگر نیستند و به نوعی در واقع دنیا طلبی و طمع و آز در کلیه ی کاراکترهای این رمان به وضوح نمایش داده شده است.
همه شخصیتها به حد کافی انگیزه عمل را در درون خود دارا میباشند؛ به طوریکه خرم، عباس، سلطان سلیم، سلطان سلیمان، ابراهیم، گلبهار، مصطفی، لوودویچی و … همه و همه در انجام اعمال و یا ارتکاب جرائمی که در طول ماجرا مرتکب می شوند، انگیزه هایی بسیار قوی را در درون خویش چه به صورت پنهان و چه به صورت آشکار پرورانده بودهاند. شخصیتهای این رمان به هیچ وجه تکراری یا کلیشهایی و ساده نیستند و این خود نشان از مهارت بسیار بالای نویسنده است. شخصیتها به قدری عالی و به جا پرورده شدهاند که پس از ارتکاب به هر عملی، خود خواننده میتواند عمل آنها را به روشنی توجیه کند.
رمان سلطانه، تنها در آلمان 150 هزار نسخه فروش داشته است. از این رمان در کشورهای مختلف فیلمنامههایی هم برای ساخت سریال نوشته شده است.
معرفی پشت جلد کتاب سلطانه:
در قرن شانزدهم ،هنگامی که امپراتوری عثمانی در اوج قدرت است. و سلطان سلیمان خان قانونی بر سه قاره وهفت اقلیم حکمرانی میکند. در پشت درهای بسته و دیوارهای بلند توپقاپو سرای ۳۰۰ کنیز در بزرگترین حرمسرای امپراتوری، جدا از دنیای بیرون روزگار میگذرانند. در این جهان بسته، زندگی بر اساس قوانین خاص و مستقلی میگذرد. در این گودال مار زندگی با نفرت و کینه توزی، توطئه چینی و مبارزه بر سر قدرت عجین است.
هنگامی که خرم را که یک دختر تاتار رومی است به حرمسراه میآورند. زندگی عادی و روزمره حرمسرا به یکباره دگرگون میشود. این زن خیره سر و عصيانگر، حاضر نیست مانند دیگران به سرنوشت خود به مثابه کنیز حرمسرا تن در دهد. و به قوانین جاری تمکین کند. او با تمام قوا و با ارادهای آهنین میکوشد تا خود را به مرکز قدرت، یعنی به کنار سلطان سليمان برساند. و در این مسیر برای رسیدن به هدف خود به هر وسیلهای متشبث میشود. خرم با مهارت تمام، خود را در قلب سلطان جا میکند. توطئه میچیند و هر صدای مخالفی را در گلو خفه میکند.
و سرانجام سوگلی خاص سلطان میشود. و از محبت و اعتماد کامل وی برخوردار میگردد. قدرت سیاسی خرم در مقابل معتمد سلطان روز به روز بیشتر میشود. و او باهوش سرشار و بیرحمی و قساوت خود، به زودی در جهانی که تا آن روز دنیای ویژه مردان محسوب میشد. و زنان را به آن راهی نبود، به قدرت و نفوذ بینظیری میرسد. و سرانجام پس از اعدام دلخراش ابراهیم پاشا. وزیر اعظم سلطان، تمام راهها برای اجرای منویات واقعی او باز میشود. … زیرا که خرم اراده کرده است نخستین سلطانه دربار عثمانی در تاریخ سیصد ساله این امپراتوری شود. …
قسمتی از کتاب سلطانه:
همه جا ساکت بود. تنها صدای ریزش یکنواخت و مستمر قطرات باران به گوش میرسید. که بر گودالهای آکنده از خونابه تازیانه میزد. و از بام خیمهها فرو میچکید. اشترها و سربازان در باتلاقی از گل و كثافت به زحمت راهی برای خود میگشودند. حتی حیوانات باربر هم از بوی تعفن گزندهای که از پیکر سربازان بیمار و تأسیسات نابهنجار بهداشتی برمیخاست، سر برمیگرداندند و چهره درهم میکشیدند. اما از همه بدتر، بوی گند و تعفنی بود که از خندق برمیخاست.
این خندق که محیط قلعه را در بر گرفته بود. شصت پا عمق و يكصد و چهل پا پهنا داشت. و در بعضی از نقاط تا لبه، پر از اجساد متورم سربازان بود. بخارات متعفنی که از اجساد متلاشی شده و درحال فساد برمیخاست، به همه جا نفوذ میکرد. و بر البسه، پوست بدن و حتی موی سر مینشست. این بوی گزنده و سرگیجهآور حتی در خیمهگاه خصوصی و مجلل سلطان هم – علی رغم بخوردانهایی که در خیمه گاه بر پا کرده بودند. و علیرغم دستمالهای معطری که صاحب منصبان عالی رتبه سپاه بر بینی و دهان خود میفشردند – نفوذ کرده بود و حاضرین را آزار میداد.
مرد جوانی که با پاهای باز و چکمههای گل آلود بر تخت زیبایی از صدف و لاک سنگ پشت نشسته بود. همچون پلنگی که برای پریدن بر طعمه قوز کرده باشد. آماده جهش و حمله به نظر میرسید. مرد جوان در حالی که به حمد و ثناهای وزیر دومش – که به نجوا و در حال تعظیم ادا میشد – گوش فرا داده بود. با خشم فراوان لبانش را بالا کشید و دندانهایش را نمایان ساخت. انگشتان بلند و خوش ترکیبش را بیاختیار همچون چنگال پرندگان شکاری باز و بسته میکرد. و درهم میفشرد. چهره مرد جوان در زیر عمامه بزرگش از فرط خشم، رنگ پریده و مات به نظر میرسید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.