سقوط پاریس
درباره نویسنده ایلیا ارنبورگ:
ایلیا ارنبورگ (Ilya Ehrenburg) نویسنده کتاب سقوط پاریس، با نام کامل ایلیا گریگوریویچ ارنبورگ (زاده ۲۷ ژانویهٔ ۱۸۹۱ – درگذشته ۳۱ اوت ۱۹۶۷) نویسنده و روزنامهنگار اهل اتحاد شوروی بود. وی در هنگام تحصیل در دانشگاه، کمونیست شد و به زندان رفت. پس از آزاد شدن از زندان به شعر و شاعری پرداخت. در جنگ جهانی اول خبرنگار روزنامه «استوک اکس چینچ نیوز» پتروگراد گردید و موقع شروع انقلاب کبیر روسیه مجدداً به حزب کمونیست پیوست و در جنگ داخلی اسپانیا به آن کشور رفت و خبرنگار روزنامه «ایزوستیا» گردید. در سال ۱۹۴۰ به مسکو برگشت و جایزه ادبی استالین را گرفت.
درباره کتاب سقوط پاریس:
ایلیا ارنبورگ در رمان «سقوط پاریس» تصویری از اوضاع تاریخی – اجتماعی فرانسه در سالهای 1935 تا 1940، یعنی سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه به دست نیروهای آلمان نازی، به دست داده است. ارنبورگ، که از نویسندگان انقلابی روسیه شوروی بود، در این رمان از وقایعی در پاریس آن دوران نوشته که خود شاهد آنها بوده و این وقایع را از دید خود و در قالب رمانی رئالیستی روایت کرده است.
ارنبورگ وقایع اجتماعی و تاریخی سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۰ را شرح میدهد و آنها را به عنوان زمینههای سقوط پاریس معرفی میکند. این رمان به نوعی انتقاد از روسیهی استالینی است. نویسنده به شرح وقایعی از درون جامعهی فرانسه میپردازد. از بیکفایتی مسئولانی میگوید که فریب گوبلرز را خورده بودند و پس از هجوم آلمانیها بهسرعت مقام و منصب را رها کرده و فرار کردند. از مردمی میگوید که تنها و بیپناه ماندهاند؛ ولی روحیهی مبارزه را از دست ندادهاند و تسلیم نمیشوند.
قسمتی از کتاب سقوط پاریس:
لوسین پی بر را به اتاقی تشریفاتی وارد کرد که سرد بود ولی خوب مبله شده بود. حس می شد که در آنجا مستًجران زودبه زود عوض میشوند و آن قفسه از مد افتاده و آن عکس های دیواری سواران و تازی های شکاریشان برای هریک از آن مستأجران بی تفاوت بوده و هست. لوسین با پدرش زندگی می کرد و این اتاق را برای ژانت اجاره کرده بود؛ با این وصف به آنجا می گفت:«خانه خودم». روی یک نیمکت فنری پت ویهن یک جلد کتاب انگلس پهلوی یک عروسک بزرگ ساخته از پارچه های رنگارنگ دیده می شد.
لوسین چندین بطری از قفسه بیرون آورد و یک کوکتل درست کرد. پی پر از تئاترحرف می زد. و سخنانش همه درباره شکسییر بود. لوسین حرف او را قطع کرد و گفت:
همه این ها را باید صدسالی دور انداخت. دیروز ژانت با آب وتاب اعلام می کرد:«شما می توانید مرا به همسری خود نپذیرید ولی نمیتوانید مانع از کنیزبودن من بشوید.»میراندا بهتر آنکه خفه شود و حرف نزند: نوبت سخن با رفیق کالیبان است.
سیگاری را که شروع به کشیدن کرده بود خاموش کرد. و ناگهان به لحنی ساده تر به گفته افزود:
من باید با پدرم قطع رابطه کنم. البته این کار آسانی نخواهد بود. ولی پس از سخنرانی امروزم… و علاوه بر این، کتاب تازه من مطرح است که به زودی منتشر خواهد شد… باید انتخاب کرد! من از کار آدم هایی مثل آندره سر در نمی آورم: وقتی بازی بزرگ شروع شده است. نباید آن را ترک کرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.