سفری دور و دراز در ایران بزرگ
درباره نویسنده ریچارد نلسون فرای:
ریچارد نلسون فرای (Richard Nelson Frye) نویسنده کتاب سفری دور و دراز در ایران بزرگ، (زادهٔ ۱۰ ژانویهٔ ۱۹۲۰ در بیرمنگهام، آلاباما ـ درگذشتهٔ ۲۷ مارس ۲۰۱۴ در بوستون، ماساچوست) شرقشناس و ایرانشناس برجسته آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد بود. وی نقش مؤثری در پایهگذاری «مرکز مطالعات خاورمیانه» دانشگاه هاروارد داشت. او به زبانهای فارسی، عربی، روسی، آلمانی، فرانسوی، پشتو، ازبکی و ترکی مسلط بود و با زبانهای اوستایی، پهلوی و سغدی آشنایی کامل داشت.
فرای بیش از ۷۰ سال از زندگیاش را صرف مطالعه و پژوهش دربارهٔ تاریخ و فرهنگ فلات ایران کرد و یکی از آخرین بازماندگان نسل ایرانشناسان و شرقشناسانی چون آرتور کریستینسن و آرتور پوپ، رومن گیرشمن و پروفسور آلبرت امستد بود که شرقشناسی را در دانشگاههای جهان بنیاد گذاشتند و تألیفات بسیاری دربارهٔ فرهنگ و هنر و تاریخ ایران داشتند.
مرگ وی به دلیل وصیتش مبنی بر دفن کردنش در حاشیه زایندهرود اصفهان جنجالهایی را در ایران از سوی اصولگرایان به همراه داشت. البته بعدها اخباری از زبان دوستان (افشین زند) این ایرانشناس آمریکایی منتشر شد که میگفت، او در سه هفته آخر عمر ترجیح میداده تا در یزد یا شیراز هم دفن شود. خانواده ریچارد نلسون فرای، ایرانشناس برجسته، سرانجام پس از ۷۳ روز بلاتکلیفی جنازه او را سوزاندند. با وجود موافقت دو رئیسجمهور وقت ایران با این پیشنهاد (دفن در اصفهان) پروندهٔ دفن فرای در ایران با سوزاندن پیکر او بسته شد.
درباره کتاب سفری دور و دراز در ایران بزرگ:
شکوه ایران همواره فرهنگش بوده است. شعر، موسیقی، هنر و معماری ایران، همه در پهنهای وسیع شکل گرفت، بسی بزرگتر از کشور امروزی که پایتختش تهران است. ایران بزرگ در گذشته شامل بخش اعظم قفقاز، افغانستان و آسیای مرکزی بود، با تأثیرات فرهنگی که تا چین و هند و جهانِ سامی میرفت.
ریچارد نلسون فرای میگوید: زندگی من وقف ترسیم و تشریح نقش ایران بزرگ در تاریخ تمدنها شد. در اوت ۱۹۵۳، اندکی پیش از سقوط دکتر مصدق، نخستوزیر ایران، علیاکبر دهخدا، مؤلف و شاعر شهیر ایرانی، به من لقب ایراندوست داد. برای من ایران به معنی همهی سرزمینها و مردمانی بود که به زبانهای ایرانی سخن میگفتند و میگویند و در آنها فرهنگهای چندگونهی ایرانی وجود داشته است.
در سراسر عمرم، اصول مشخص راهنمای من، بهعنوان تاریخنگار، تکیه بر واقعیات و تفسیر بر مبنای منطق، سادگی و عقل سلیم بوده است. در اینجا هدف من در وهلهی اول ثبت رویدادها از نظر موضوعی و زمانی، به شیوهی نوشتار تاریخی است. در مواردی تفصیل روا داشتهام، مثلاً در شرح سفر بیابانک و بیابانهای مرکزی ایران در دههی ۱۹۵۰، گاهیوقتها که یادداشتهای روزانه یا گزارش سفرهایم، یا حتی مقالاتی را که مدتها پیش نوشتهام میخوانم، حوادثی یادم میآید که کاملاً فراموش کرده بودم. بنابراین، بهخصوص در سالهای اولیهی کارم در ایران بزرگ، ثبت وقایع بهصورت عادت روزانهنویسی دوران کودکی و ربط دادنش به وقایعی است که خود شاهد بودهام.
سرانجام، گرفتاریهای خانوادگی و کار حرفهای سبب شد که خاطراتنویسی را کنار بگذارم. شروع کردم به نوشتن کنفرانسها و جلسات مشخص که بعضی منتشر شد؛ اما بخش اعظم آن انتشار نیافت. این گزارشها، به اضافهی دفترچههای قدیمی قرار ملاقات و تقویمها، که همه را مثل آن موش کلیسا توی جعبه و لای پوشه نگاه میداشتم، اینجا بهصورت منابع این وقایعنامه، که خود شاهدش بودم و به موضوع ایران بزرگ ربط دارد، به کار آمدهاند. گاهی مجبور شدهام در جاهایی از داستان سریعتر پیش بروم و از شرح حوادثی که شاید بعضی خوانندگان علاقه داشته باشند دربارهاش بیشتر بدانند، مثل تأسیس مرکز مطالعات خاورمیانه در هاروارد، توسعهی انستیتو آسیایی، گزارشهای مربوط به بررسیهای ملی در مطالعات خاورمیانه در ایالات متحده، یا حتی روابطم با اشخاص گوناگونی در ایران، افغانستان و تاجیکستان چشم بپوشم. اینگونه خوانندگان میتوانند از اسناد و اطلاعاتی که به آرشیوهای دانشگاه هاروارد سپردهام سود برند.
قسمتی از کتاب سفری دور و دراز در ایران بزرگ:
از اقامتگاه ماجسن در جنوب خیابان تخت جمشید، خیابان اصلی در شمال شهر، هرکس میتوانست هر روز صبح قبل از صعود به اقامتگاههای تابستانی شمیران، قلهی پربرف کوه دماوند را در جهت شرقی مشاهده کند. هوا آنقدر پاک بود که انسان نمیتوانست تصور آلودگی هوا را در نیمقرن بعد بکند. صاحب یوگسلاو اقامتگاه از من درخواست کرد به عنوان مترجم به چند بازرگان ژاپنی کمک کنم که آمده بودند برنج دمسیاه مشهور را که به عقیدهی آنها بهترین نوع در جهان بود بخرند.
هنگامی که پرسیدم ایران را چگونه دیدهاند، جوابشان غیر منتظره بود. گفتند: لعنت به این شرقیها! جا خوردم و پرسیدم مگر چه شده است؟ پاسخ شنیدم: در این دو هفتهای که اینجا هستیم ساعت و دوربینهایمان را دزدیدهاند. در این باب چیز بیشتری نمیشد گفت. اوایل تابستان ۱۹۴۸ بود و عوارض جنگ، بهخصوص کمبود واردات، در بازار بین مردم به چشم میخورد. مثلاً یک روز که با کیسههای پرتقال راه میرفتم گدایی نزدیک شد و درخواست کمک کرد تا غذایی بخورد. دو عدد پرتقال به او دادم، بر زمین انداخت و گفت که نان میخواهد نه میوه.
از آنجایی که قصد داشتم به سر مشهد در جنوب ایران، به منظور نمونهبرداری از کتیبههای فارسی میانه، بروم و بلیتهای تنها هواپیمای کوچکی که هر روز به شیراز میرفت از مدتها پیش هم رزرو شده بود، مجبور شدم با اتوبوس سفر کنم که خیلی بهتر از نمونهی افغانی بود و به دلیل رقابت بین چند شرکت، اتوبوس مسافت تا اصفهان را در جادههای خاکی و با توقف در چند قهوهخانه یک روزه طی کرد. بدون استثنا پشت هر قهوهخانهای یک دخمه شیرهکشی بود که مردم فقیر گرد میآمدند و شیره میکشیدند. دیگران بارها شرح اصفهان را دادهاند اما تفاوت آن با شیراز چشمگیر بود. اولی شهری بود پر جنب و جوش با صنعتگران و استادکاران ماهر که همگی مشتاق فروش ساختههای خود بودند؛ در حالی که شیراز شهری خوابآلود در جنوب بود که بازرگانانش توجهی به فروش متاع خود به خریداران نداشتند!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.