سرزمین پدری
درباره نویسنده رابرت هریس:
رابرت هریس (Robert Harris) نویسنده کتاب سرزمین پدری، نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی متولد 7 مارس ۱۹۵۷ است. هریس در دانشگاه کمبریج به تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی روی آورد و سردبیر قدیمیترین ژورنال دانشجویی این دانشگاه شد. او روزنامه نگار و خبرنگار تلویزیونی نیز بوده است. عمده شهرت او مدیون رمانهای تاریخی، به خصوص اولین رمانش، سرزمین پدری، است. کتابهای هریس به سی و هفت زبان مختلف ترجمه شدهاند. رومن پولانسکی، کارگردان معروف لهستانی، دو اقتباس از رمانهای او را بر روی پرده سینما آورده که هر دو جوایز زیادی را بردهاند.
درباره کتاب سرزمین پدری:
منتقد نشريه کرکس ریویوز: «هيچ رمان شادی در برلین وجود ندارد، اما هریس موفق شده رمانی بنویسد که روی قبر هیتلر میرقصد! طبیعتا بیشتر فضاهای رمان افسرده و غمگین است، مانند تمام داستانهایی که هیتلر در آنها وجود دارد. در چنین رمانهایی معمولا پایان خوش وجود ندارد، اما کمتر خوانندهای پیدا میشود که از این رمان خوشش نیاید.»
اگر روند پیروزیهای ارتش هیتلر قطع نمیشد و ماجراهای شکست در جبههی روسیه و رمزگشایی از ماشین معما و نبرد ساحل دانکرک و … اتفاق نیفتاده بودند، بهقطع یقین جهان وضعیت عجیبی پیدا میکرد که فهم چندوچون آن شاید امروز حتی در رویاها و کابوسهای ما نیز نگنجد! اما رابرت هریس در کتاب «سرزمین پدری» رویا/کابوسهای ما را تبدیل به داستانی کرده که نه فقط آلمان نازی پیروز جنگ دوم شده و مرزهایش تا آسیا ادامه یافته، بلکه ماجراهایی شگفت و پر رازورمز در پی آمده که نمیتوان برابرشان میخکوب نشد.
رمان در 1964 اتفاق میافتد و درحالیکه امپراتوری رایش سوم خودش را برای جشنهای هفتادوپنجمین سال تولد پیشوا آماده میکند، یک ماجرای جنایی بهظاهر بیاهمیت، موجب رمزگشایی از اسراری میشود که حتی بیست سال پساز جنگ و تغییر مسیر تاریخ نیز، میتوانند سرنوشت بشریت را تغییر دهند! سرزمین پدری، فکر کردن به سرنوشتیست که تاکنون کسی به آن فکر نکرده بود و در تصور نیامده بود؛ پیروزی هیتلر و پایان مخاصمه با سیطرهی عینی و بیکموکاست فاشیسم. این رمان سرشار از معما و سوءظن را میتوان به مانند تذکره و تحشیهای بر قدرت نابودگر شر عظیم دید و خواند و اینکه چهگونه همواره شر در مسیر نابودی جهان، خودش را نیز نابود میکند، حتی اگر پیروز نبردها بوده باشد!
قسمتی از کتاب سرزمین پدری:
تمام شب ابرهای تیره به برلین فشار آورده و حالا هم از سر چیزی که مثلا صبح بود، دست برنمیداشتند. در حاشیه غربی شهر، تودههای باران مثل دود از روی سطح دریاچه هافل میگذشتند.
آسمان و آب ترکیب شده شبیه ورقهای خاکستری بود که فقط خط سیاه ساحل دوردست میان آنها فاصله میانداخت. جنبندهای نمیجنبید و نوری دیده نمیشد.
ژاویر مارچ، بازرس جنایی کریمینال۔ پولیتسای برلین – معروف به کریپو – از فولکس واگن خود پیاده شد و صورتش را به سمت باران گرفت. او متخصص این نوع باران بود. با مزهاش آشنایی داشت و بوی آن را خوب میشناخت. این باران از بالتیک، از شمال آمده بود؛ سرد بود و بوی دریا میداد و شوری نمک در آن حس میشد. برای لحظهای مارچ به بیست سال قبل بازگشت، دوباره در برجک شناسایی زیردریایی بود که با چراغهای خاموش از ويلهلمزهافن خارج میشد و به دل تاریکی میرفت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.