سربازرس مگره و دیوانه برژراک (نقاب 101)
درباره نویسنده ژرژ سیمنون:
ژرژ سیمنون (Georges Simenon) نویسنده کتاب سربازرس مگره و دیوانه برژراک، با نام اصلی ژرژ ژوزف کریستین سیمنون (زاده ۱۳ فوریهٔ ۱۹۰۳ – درگذشته ۴ سپتامبر ۱۹۸۹) نویسنده بلژیکی بود. از وی که به خاطر نوشتن رمانهای پلیسی شناخته میشود نزدیک به ۵۰۰ رمان و شمار بسیاری آثار کوتاه منتشر شدهاست. سیمنون، پدیدآور شخصیت کارآگاه ژول مگره یکی از سرشناسترین کارآگاههای ادبیات پلیسی جهان است.
سیمنون نه فقط به دلیل داستانهای پلیسی فراوان و آفریدن چهرهای چون سربازرس مِگره شهرت دارد بلکه در مقام ترسیمگر اماکن و فضاهایی بس متفاوت، و آن هم با یک رنگآمیزی دقیق و مشخص، معروف است. او از آداب و رسوم متفاوت مینویسد و به توصیف زبان گروههای متفاوت اجتماعی – به ویژه طبقات متوسط و دشواریهای پرشمار خانوادگی آنها – میپردازد. بهعلاوه برای هر داستانی که خلق میکند، فضای آن حوزه را نیز به نحوی واقعی بازسازی میکند؛ فضایی مشابه نوعی واقعگرایی شاعرانه که مشخصۀ سینمای فرانسه در سالهای دهۀ 1930 است؛ شهرهایی آکنده از مه و باران، با آدمهایی ترحمانگیز که به سوی سرنوشتی تراژیک رهسپارند. دنیایی را که ترسیم میکند، دنیایی تیره و تاریک است ولی این تیرگی و تاریکی، به خاطر انسانیتِ نهفته در وجود هر انسان – حتی اگر یک قاتل باشد – تا حدودی تلطیف میشود.
رمانهای ژرژ سیمنون آمیزهای از پرداخت استادانه و کالبدشکافی هوشمندانه روان انسان هاست. وی ترسها، عقدههای روانی، گرایشهای ذهنی، و وابستگیهایی را توصیف میکند که در زیر نقاب زندگی معمولی و یک نواخت روزمره، پنهان هستند و ناگهان با انفجاری غیرمنتظره به خشونت و جنایت منجر میشود. منتقدان ادبی، ژرژ سیمنون را صدای اکثریت خاموش و «یک نابغه ادبی سده ۱۹ (میلادی) میدانند که در شرایط آوارگی و غیرانسانی سده ۲۰ (میلادی) میزیست.
درباره کتاب سربازرس مگره و دیوانه برژراک:
گاردین: «یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم. ژرژ سیمنون در واداشتن ما به درون بینظیر بود، اگرچه این توانایی با درخشش او در جذب وسواس گونه ما در داستانهایش پوشانده شد.»
رمان سربازرس مگره و دیوانه برژراک سال ۱۹۳۲ منتشر شده و داستانش دارای ۱۱ فصل است که عناوینشان به اینترتیباند:
«فصل اول: مسافری که نمیتواند بخوابد»، «فصل دوم: پنج مرد مایوس»، «فصل سوم: بلیت درجه دو»، «فصل چهارم: وعده دیدار دیوانهها»، «فصل پنجم: کفشهای ورنی»، «فصل ششم: خوک آبی»، «فصل هفتم: ساموئل»، «فصل هشتم: یک کتابدوست»، «فصل نهم: ربودن زن آوازخوان و جلف»، «فصل دهم: بلیت» و «فصل یازدهم: پدر».
قسمتی از کتاب سربازرس مگره و دیوانه برژراک:
«چت شده؟»
«هیچی.»
مادام مگره که برگشته بود فقط نیمرخ شوهرش را میدید، ولی دریافته بود که اتفاقی افتاده و مگره با حالتی فوقالعاده ناراضی به بیرون نگاه میکند. طولی نکشید که مادام مگره متوجه شد و آمد روی لبه تختخواب نشست و خودبهخود پیپ خالی را برداشت و شروع به پرکردن آن کرد.
«چیزی نیست… الآن همه جزییات رو برات تعریف میکنم … وقتی اونو پیدا کردند، من اونجا بودم و ژاندارمها گذاشتند نزدیک بشم…»
مگره همچنان به بیرون نگاه میکرد، ولی همینطور که زنش حرف میزد، تصاویر دیگری جای تصاویر میدان را پیش چشمش میگرفتند.
«در این محل، جنگل در سرازیری قرار میگیره … در کنار جاده درختهای بلوط وجود داره… بعد یک جنگل کاج شروع میشه … آدمهای کنجکاو با ماشین رسیده بودند و ماشینها رو در پیچ جاده، روی خاکریزی پارک کرده بودند … ژاندارمهای روستای مجاور جنگل رو دور زدند تا اون مرد رو محاصره کنند. ژاندارمها اینجا آهسته پیشروی میکردند و اون پیرمرد روستایی مولن _ نف با یک رولور در دست همراهیشون میکرد… هیچکس جرئت حرفزدن نداشت … تصور میکنم که میتونستند قاتل رو از پا در بیارند…»
مگره جنگل را مجسم میکرد: زمین پوشیده از سوزنیبرگهای کاج، لکههای تاریک و نورانی، اونیفورم ژاندارمها …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.