سایههایی بر پنجره
غائب طعمه فرمان رمان نویس عراقی ، در سال 1927 در بغداد به دنیا آمد و در سال 1990 در مسکو درگذشت . وی حدود سی کتاب ترجمه کرد و به خاطر تلاش خود در این زمینه جایزه بالایی کسب کرد .
هادی العلوی، متفگر و نویسنده: غائب طعمه فرمان فصل گمشده از تاریخ ادبیات عراق را نوشته است، و این کار بی هیاهو صورت گرفته است، زیرا او از کوس و طبل نواختن بیزار بود و از هیاهوی محافل دوری می کرد و به بزرگداشت و ارزیابی ابي اعتنا بود. جایزه او همین بود که رمانی بنویسد که مردم بخوانند. یگانه دغدغه او این بود که ارتباطش با خوانندگانش برقرار باشد. خوانندگان او خود جایزه و نشان اویند.
عبدالرحمن منيف، نویسنده: گمان نکنم هیچ نویسنده ای عراق درباره موطن خود به مانند غائب طعمه فرمان نوشته باشد؛ درباره آن در همه فصول و همه گاه نوشت. و اگر بخواهیم با اواخر دهه چهل و با دهه پنجاه میلادی] آشنا شویم، چه بسا ناگزیر خواهیم بود به آثار او رجوع کنیم
غسان كنفانی، نویسنده: غائب طعمه فرمان از بهترین کسانی است که امروز قلم به دست دارند.
جبرا ابراهيم جبرا، نویسنده و منتقد: غائب طعمه فرمان تقریبا یگانه نویسنده عراق است که شخصیت ها و وقایع را به طرزی واقعی در رمان های خود می نشاند.
محمد جمال باروت، پژوهشگر و منتقد: رمان او از كف زندگی مردم با همه رویدادها و حوادث و مناسبات و جزئیات و صحنه های آن برمی خیزد و شکل می گیرد و انگار نشر روزمره زندگی را که تکراری و مأنوس می نماید به سطح حماسه و تاریخ، یعنی سطح کلیت، فرا می برد.
قسمتی از رمان سایههایی بر پنجره:
فضیله نفسی بیرون داد و به حرکتی عصبی دست به چاقوی روی میز برد و سپس به ترسی ناگهانی چاقو را پرت کرد. بلند شد، نمیدانست چه کند. دوباره صندلی را کنار پنجره برد و چراغ را خاموش کرد و بازی بیهودهی خود را از سر گرفت: تماشای خیابان در شب. پنجرههای زرین جابهجا شده بودند ولی چراغ خانه سوم در سمت چپ هنوز روشن بود. دختر بچه از خوراندن میوه وارداتی از اردن به مادرش دست کشیده بود و روی صندلی کوچکی کنار مادر نشسته و کتابچهی بزرگی روی زانوها پهن کرده بود و در آن میخواند و انگشتش را در هوا تکان میداد و گاه به گاه به مادرش نگاه میکرد.
مادر به نشانهی ادامهی کار، سر تکان میداد و بیش از بازی قبلی، میوه گذاشتن در دهان، تشویقش میکرد. فضیله دوست داشت ببیند دخترک چه میگوید.
حرکات دخترک متین بود و انگشتش با تکانهای سر و سر برگردانهایش هماهنگ بود. شاید قصهای برای مادرش تعریف میکرد. از آن قصهها که به نظر فضیله، در کتابها فراوان است و چنان گیرا و پرکشش است که دنیا و مافیها را از یاد آدم میبرد، همان کاری که ماجد و شامل میکنند وقتی با کتاب خلوت میکنند و او یک دم صدایشان میزند… ماجد، شامل، غذا دارد سرد میشود!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.