زولی
درباره نویسنده کالم مککان:
کالم مک کان (Colum McCann) نویسنده کتاب زولی، زادهی 28 فوریهی 1965، نویسندهای ایرلندی است. مک کان در دوبلین به دنیا آمد و اکنون در نیویورک زندگی میکند. او استادی برجسته در عرصهی تدریس نویسندگی خلاق در کالج هانتر نیویورک است و سابقهی فعالیت در بسیاری از دانشگاهها و کالجهای سراسر دنیا را در کارنامه دارد. آثار مک کان به بیش از 35 زبان ترجمه شدهاند.
درباره کتاب زولی:
سان فرانسیسکو کرونیکلز: ««مک کان» این فرصت را در اختیار ما قرار می دهد که به جهانی وارد شویم که تعداد اندکی از ما چیزی از آن می دانیم.»
واشنگتن پست: «داستانی شگفت انگیز و فراموش نشدنی.»
بارنز اند نوبل: «رمانی پرمایه درباره دروی از وطن، احساس تعلق خاطر، و بقا.»
«زولی»، زنی جوان که طبق سنتهای کولی های مسافر بزرگ شده، شاعری بااستعداد است. همزمان با گسترش فاشیسم در چک-اسلواکی در دههی 1930، «زولی» و پدربزرگش از محل زندگی خود میگریزند و به گروهی از نوازندگان اهل رومانی میپیوندند. «زولی» که چیزهای زیادی از دنیای کتابها یاد گرفته، به زنی پیشگام و نمادی برای یک دنیای جدید تبدیل میشود. او شروع به امروزی کردن ترانههای باستانی میکند و به خاطر استعدادش در انجام این کار، به جایگاهی ویژه در میان مردمان کولی میرسد—و البته توجه یک مهاجر انگلیسی جوان به نام «استیون سوان» را جلب میکند.
قسمتی از کتاب زولی:
در حال رانندگی در امتداد بستر کوچک رودخانه و فاضلابی بود که به سبب سرریز شدن ظاهر حال به هم زنی داشت؛ سطل هایی در پیچ رودخانه سر و ته شده بودند، کالسکه شکسته طفلی میان علفهای هرز افتاده بود، بشکه نفتی که زنگار خشکی از آن نشت میکرد و لاشه یخچالی میان بوته های تمشک خودنمایی می کرد.
سگی لاغر و استخوانی و پر از آثار زخم و لکه های خون خشک شده، جلو ماشین را بو میکند و چند لحظه بیشتر طول نمیکشد که بچه ها را به پشت شیشه ماشین کشاند و هجومشان به شیشه فشار می آورد. در حالی که قفل در را با آرنجش به ی کند خود را بی اعتنا نشان دهد. پسرکی با چابکی و تقریباً پایین میدهد، سعی می بی سر و صدا روی کاپوت پرید. برف پاکنها را گرفت و روی تمام سطح شیشه جلو ماشین پهن شد. دو بچه دیگر که سپر ماشین را گرفتند و پشت ماشین با پاهای برهنه دویدند، صدای هیاهوی بچه ها بالا گرفت. دختران نوجوان که جین فاق کوتاه به پا داشتند، کنار ماشین سلانه سلانه راه میرفتند.
یکی از آنها به ماشین اشاره کرد و خندید، اما متوقف شد و حرفی نزد. پسرک از کاپوت سُر خورد و از روی ماشین پایین آمد و بچه هایی که پشت ماشین بودند سپر را رها کردند. راننده ناگهان متوجه رودخانه بسیار خروشان و قهوه ای رنگ روبه روی خود شد به سرعت فرمان ماشین را به سوی دیگری پیچاند. بوته های تمشک به شیشه های ماشین کشیده شدند. چمن های بلند هم با سروصدا زیر چرخهای ماشین خُرد میشدند. ماشین به سوی گل و لای منحرف شد و دوباره بچه ها به طرفش دویدند و قیل و قال به پا کردند.
دورتر، در ساحل رودخانه دو پیرزن که با سنگهای رودخانه و صابون قلیایی در…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.