زنی در کیمونوی سفید
درباره نویسنده آنا جونز:
آنا جونز بیش از بیست سال در زمینه هنرهای خلاق کار کرد، هم به عنوان مدیر خلاق و هم صاحب مشاغل، قبل از اینکه دست خود را به داستان بکشاند. او در مترو دیترویت متولد و بزرگ شده است و اکنون به همراه خانواده در ایندیاناپولیس اقامت دارد. زن در کیمونوی سفید اولین رمان او است.
درباره کتاب زنی در کیمونوی سفید:
زنی در کیمونوی سفید با نثری گیرا و با الهام از داستانهای حقیقی دوران سخت و کمتر شناختهشدۀ تاریخ ژاپن و آمریکا، پرترۀ خیرهکنندۀ دو زن را به تصویر میکشد: یکی در کشاکش قلب و فرهنگش از هم گسست و دیگری در کشف معنای حقیقیِ خانه و خانواده عازم سفری حیرتانگیز شد.
قسمتی از کتاب زنی در کیمونوی سفید:
مرکز سرطان تاوسینگ حتی نیمه شبها و فقط با نیمی از کارکنان نیز کاملا آماده خدمت رسانی بود. با وجود دکتر آمون در جمع کادر پزشکی، دعا میکردم پدرم بتواند این طوفان را به سلامت پشت سر بگذارد، اما وضعیت جسمانی رو به زوالش مرا بر آن میداشت تا از کنار او تکان نخورم و مدام علائم حیاتیاش را کنترل کنم.
نور اتاق و صدای تلویزیون را کم کرده بودم، اما پدرم بیقرار بود و نمیتوانست بخوابد. دستگاهها سروصدا میکردند، صفحههای نمایش بوق میزدند و از راهرو صدای پچ پچ مکالمههای مختلف به گوش میرسید. کسی سوت میزد.
پدر از خاطراتش در دریا میگفت. «سوت زدن در باد خطرناک است. ممکن است طوفانهای شدید و موجهای سرسخت را فرا بخواند.» آن بیمارستان کشتی دوران جوانی او در دهه پنجاه نبود، اما همنامي عجيب آن دو باعث شده بود تا نتوانم عقاید خرافی دریانوردان را نادیده بگیرم. به زور از جایم بلند شدم و در را بستم.
پدر دستهایش را محکم تکان داد و لولههای پلاستیکی سرم، مانند طنابهای آویزان از دکل از دستش رها شد. «چه شده… توری؟»
« من اینجا هستم پدر.» با عجله کنارش آمدم و دستم را روی بازویش گذاشتم. «در بیمارستان هستی، به خاطر میآوری؟» در هفته گذشته چندین بار گیج و سراسیمه از خواب برخاسته بود و هر بار از مدت خواب عمیق و آرامش کاسته میشد. این عادت جدید ما شده بود.
تلاش کرد بنشیند و از درد چهرهاش را در هم کشید، دستم را پشتش گذاشتم تا کمی بلند شود و یک بالش پشت کمرش قرار دادم. با هر دو دست کمک کردم بچرخد و از اینکه آن قدر سبک شده بود تعجب کردم. به شوخی گفت نصفه مرد شدهام، اما من…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.