زنگ آهنگین و شبی که مرد
درباره نویسنده آیزاک آسیموف:
آیزاک آسیموف (Isaac Asimov) (زادهٔ ۲ ژانویه ۱۹۲۰ – درگذشتهٔ ۶ آوریل ۱۹۹۲ میلادی) نویسندهٔ آمریکایی روسیتبارِ گونههای علمی، علمی–تخیلی، خیالپردازی و استاد بیوشیمی در دانشگاه بوستون بود. شهرت اصلی او بیشتر به دلیل نگارش مجموعه کتابهای بنیاد است. قوانین سهگانهٔ رباتیک وی از شهرت جهانی برخوردار است و دانشنامه بریتانیکا وی را واضعِ واژهٔ رباتیک در زبان انگلیسی میشناسد. وی، بیش از ۵۰۰ عنوان کتاب در تمام دستههای اصلی ردهبندی دیوئی (به جز فلسفه) دارد و سیارک آسیموف ۵۰۲۰ به افتخار وی، نامگذاری شدهاست.
آسیموف نوشتن را از یازده سالگی شروع کرده و در هجده سالگی اولین کتاب او به چاپ رسیده است. بیشتر آثار او در گونه علمی-تخیلی سخت میگنجند، یعنی او در آثار تخیلی خود هم به علم توجه ویژهای داشت و سعی میکرد اصول علمی بر داستانهایش حاکم باشند. واژههای «رباتیک»، «پوزیترونیک» و «روانتاریخ» از دل آثار آسیموف به دنیای علم وارد شدند. حتی یک سیارک به افتخار این نویسنده نامگذاری شده است، البته آسیموف کتابهای علمی، آموزشی، کودک و نوجوان و پژوهشی هم دارد، اما شهرت خود را از طریق آثار علمی و تخیلیاش به دست آورده است.
درباره کتاب زنگ آهنگین و شبی که مرد:
«مجموعهی پانوراما»به دنبال بهرهمندی آسان خوانندهی مشتاق از ادبیات جهان است. این مجموعه بهترین وخواندنیترینهای ادبیات جهان را در اختیار مخاطب قرار میدهد، درست مانند آنچه «مجموعۀ Folio٢€» در انتشارات گالیمار محقق ساخت: قرار دادن داستان یارمانهای کوتاه یا بخشهایی از رمانهای چند جلدی و گرانبها در دسترس همگان.
گروه انتشاراتی ققنوس هم پس ازبررسی اهداف مجموعه مذکور برآن شد که چنین امکانی را برای مخاطبان فارسی زبان فراهم کند. از این رو انتشارات گالیمار را از تصمیم خود مطلع ساخت.حال، انتشارات ققنوس، افزون برگرفتن اجازه انتشار آثار فرانسوی، قصد دارد آثار ارزشمند دیگری نیز به این مجموعه اضافه کند.
تا به حال از این مجموعه سرزمی نغریب، آزمایشدکتراُکس، پدرم،رستوراننقاشی،خواندندرتوالت، مسافرخانهسرخ و فلسفه زندگیزناشوییبه چاپ رسیده است که فِدِر یا شوهر متمول، گربه مادرم، ابریشمی گلبرجسته، بانو آمالیا، کودکی یک رئیس و مرگنامه به تازگی از این مجموعه منتشر شده است.
قسمتی از کتاب زنگ آهنگین و شبی که مرد:
پیتون که دوست نداشت کسی موقع خواندن روزنامه و صرف دسر در گرینل سراغش بیاید گفت: «کورنول، میدانی وقتی با من کار داری کجا باید به دیدنم بیایی.» پیتون چهل را رد کرده بود و موهایش دیگر سیاهیِ سالهای جوانی را نداشت، اما پشتش صاف بود، رفتار و سلوکش جوانانه و چشمهایش تیره بود و صدایش، به لطف تمرینهای بسیار، برندگی و قاطعیت بیشتری یافته بود. کورنول گفت: «نه برای این کار آقای پیتون، نه برای این. من یک مخفیگاه میشناسم، یک مخفیگاهِ … میدانید آقا.»
انگشت اشاره دست راستش بهآرامی حرکت کرد، انگار زبانه زنگولهای باشد که به جسمی نامرئی ضربه میزند و دست چپش هم چند لحظه مانند کاسهای روی گوشش را پوشاند. پیتون روزنامه را که هنوز بعد از چاپ با دستگاه توزیع ازراه دور کمی نمناک بود ورقی زد، آن را صاف تا کرد و گفت: «زنگهای آهنگین؟» کورنول با اضطراب زمزمه کرد: «اوه، هیس آقای پیتون.» پیتون گفت: «با من بیا.» آنها در پارک قدم زدند. این یکی دیگر از اصول پیتون بود؛ برای اینکه موضوعی تا حد ممکن مخفی بماند، هیچچیز بهتر از مکالمه با صدای آهسته در محیط باز نیست.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.