زمان حال، زمان گذشته
درباره نویسنده دیردرا مدن:
دیردرا مدن (Deirdre Madden) نویسنده کتاب زمان حال، زمان گذشته، (زاده 20 اوت 1960) رمان نویس اهل تومبریج، شهرستان آنتریم، ایرلند شمالی است. او در مدرسه گرامر سنت مری، کالج ترینیتی، دوبلین (BA)، و در دانشگاه آنگلیا شرقی (MA) تحصیل کرد. در سال 1994 او نویسنده در دانشگاه کالج کورک بود و در سال 1997 عضو نویسنده در کالج ترینیتی دوبلین بود. او به طور گسترده در اروپا سفر کرده است و مدت زمان طولانی را در فرانسه و ایتالیا گذرانده است. دیر مدن برنده جوایز مختلفی از جمله جایزه رونی برای ادبیات ایرلندی، جایزه سامرست موام و جایزه هنسی شده است. او به عنوان “صدای محوری در نوشتار ایرلند شمالی، داستان های کم بیان و در عین حال پیچیده او اغلب بر آشفتگی مذهبی و سیاسی شمال تاثیر می گذارد” توصیف شده است.
درباره کتاب زمان حال، زمان گذشته:
فینتان باکلی مردی خوشحال، نسبتا معمولی و بیتخیل است که به عنوان مشاور حقوقی در یک شرکت صادرات و واردات در دوبلین کار میکند. او در هوت زندگی میکند و با کولت ازدواج کرده است. آنها دو پسر دارند که در دانشگاه هستند و یک دختر کوچک. وقتی فینتان به زندگی، کار و گذراندن وقت با خانوادهاش میپردازد، حالتهای هوشیاری تغییر یافته و توهمات شنوایی را تجربه میکند، که به نظر میرسد او را از یک تجربه خطی زمان خارج میکند.
او به نحوه به یاد آوردن یا تصور ما از گذشته علاقهمند میشود، علاقهای که با آگاهی از عکاسی اولیه، به ویژه عکاسی رنگی اولیه، ایجاد میشود. او همچنین متوجه میشود که بیشتر به گذشته خود فکر میکند، از جمله زمانی که در کودکی با خانواده پدرش در شمال ایرلند تعطیلات را گذرانده است. با گذشت سالها او از آنها فاصله گرفته است و در طول رمان این پیوند دوباره برقرار میشود و به درک و آرامش او کمک میکند، هرچند به شکل غیرمنتظرهای.
قسمتی از کتاب زمان حال، زمان گذشته:
حالا که جوآن دوباره تنهاست احساس خوشحالی و راحتی بیشتری می کند، به نیمکت تکیه می دهد و به آب خیره می شود. خیلی تصادف بامزه ای بود که توی رستوران فینتن را دیدند. پسره احمق تازگی ها خیلی چاق شده. برای سلامتی اش خوب نیست و جوآن تصمیم می گیرد دفعه بعدی که دیدش فقط همین را به او بگوید و یادآوری کند که برای آزمایش کلسترول برود. یا نه اصلا بهتر است برود سراغ یکی از آن آزمایش های کلی و کامل پزشکی که در بیمارستان های خصوصی می گیرند. آزمایش خون بدهد و قلبش را هم معاینه کنند. باید به فینتن بگوید که همین کار را بکند، این قضیه را با کلت هم در میان بگذارد و درباره رژیم غذایی فینتن هم با او حرف بزند.
فینتن زیادی غذا می خورد و از بچگی خیلی پرخور بود. شاید کلت بتواند راضی اش کند که به بیمارستان برود چون فینتن هم مثل مردهای دیگر حتی اگر رو به مرگ باشد هم دکتر نمی رود. اگر سرش از بدنش جدا شود و روی زمین قل بخورد، سرش را برمی دارد و به این امید می گذارد سر جایش که همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود. پدر فینتن هم دقیقا همین طور بود و آخرش چی شد؟ وقتی هنوز جوان بود سکته قلبی کرد و جوآن مجبور شد تنهایی فینتن و مارتینا را بزرگ کند.
جوآن آهی کشید و سرش را تکان داد. دیگر کافی است. بقیه بعدازظهر را می تواند هر جوری که دلش می خواهد بگذراند و لذت ببرد. این روزها خیلی کم پیش می آید که جوآن بیاید مرکز شهر و وقتی می آید دوست دارد کارهایی که دلش می خواهد را انجام دهد. کمی خرید می کند و سپس پیش از اینکه سوار دارت شود و به خانه برگردد، در یک کافه چای می نوشد. او از این برنامه راضی و چشم انتظار یک ساعت آینده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.