رومانفها 1613 تا 1918
درباره نویسنده سایمن سیبگ مانتیفیوری:
سایمن سیبگ مونتیفیوری (Simon Sebag Montefiore) نویسنده کتاب رومانفها 1613 تا 1918، (زاده 27 ژوئن 1965) مورخ ، مجری تلویزیونی و نویسنده کتابها و رمانهای تاریخ محبوب بریتانیا است. مونتفيور به عنوان بانكدار، روزنامه نگار در امور خارجي و يك خبرنگار جنگي مشغول به كار بود كه درگيريها را در زمان سقوط اتحاد جماهير شوروي پوشش ميداد.
درباره کتاب رومانفها 1613 تا 1918:
روسیه همچنان بزرگترین کشور روی کره زمین است. با همه فراز و نشیبی که در قرون اخیر در این کشور شکل گرفته است، این کشور همچنان یکی از قدرتهای بزرگ روی کره زمین است.
در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، روسیه همچنان دژ استبداد باقی مانده بود. هرچند سرمایه های محدود آلمانی و فرانسوی در بخشهای اروپایی روسیه، روند گسترش صنایع و افزایش کمی و کیفی طبقه کارگر را در این کشور فراهم کردند، ولی روسیه هنوز راهی طولانی در پیش داشت تا زمینههای برپایی انقلاب سوسیالیستی را فراهم آورد.
نظام تزاری روسیه با بهره مندی از پشتیبانی موثر و تعیین کننده کلیسا، پایه های قدرت سیاسی- اقتصادی خود را محکم ساخته بود اما نابرابری، فقر و تیره بختی روزافزون مردم در سراسر روسیه گسترش می یافت تا این که بلاخره این نظام سلطنتی هم شکسته شد و طوفان عدالتخواهی در روسیه هم آغاز شد.
قسمتی از کتاب رومانفها 1613 تا 1918:
دو پسر جوان، هر دو رنجور، آسیبپذیر، بیگناه و معلول، داستان یک خاندان را آغاز میکنند و به پایان میبرند. هر دو میراثدار خانوادهای سیاسی بودند که سرنوشت به حکمرانی فرد سالارانهی روسیه رساندشان. هر دو در گرماگرم جنگ، انقلاب و کشتار وارد صحنه شدند. هر دو را بدون داشتن تناسب پیشوایی، دیگران برگزیدند تا به حکومتی دینی و ترسناک برسند. تقدیر میان این دو پسر، ۳۰۵ سال فاصله میاندازد و دست سرنوشت برایشان زندگیای رقم زد که در خانهای دور از مسکو به نام ایپاتیف شکل گرفت.
۱:۳۰ هفدهم ژوئیه ۱۹۱۸، در عمارت ایپاتیف در منطقهی اکاترینبرگ در حدود ۱۳۵ کیلومتری مسکو، الکسی سیزده ساله، مبتلا به هموفیلی، پسر نیکلای دوم تزار پیشین را به همراه پدر، مادر چهار خواهر، دو خدمتکار و سه سگ بیدار کردند و گفتند همگی آماده باشند چون قرار است به جای امنتری بروند.
شب سیزدهم مارس ۱۶۱۳، در عمارت صومعه ایپاتیف در حاشیه ی شهرک نیمه ویران کاستروما در کرانهی رود ولگا در ۳۲۰ کیلومتری شمال شرق مسکو، میخائیل رومانوف شانزده ساله مبتلا به پادرد و پرش پلک چشم، تنها فرزند زنده مانده از میان پنج پسر به دنیا آمدهی خانواده، و مادرش را بیدار کردند تا به او بگویند یک گروه عالی مقام از مسکو در راهند. باید خود را آماده کند تا با گروه به پایتخت سفر کند.
هر دو پسر وضع عجیبی را که با آن درگیر شده بودند درک نمیکردند. خانوادهی هر دو پسر آرزو داشتند آنان به مقام والای حکومت برسند. از خطرهای رسیدن به این آرزو خبر داشتند و بد یا خوب پدر و مادرشان نتوانستند بچهها را از خطر رسیدن به پیشوایی روسیه دور نگاه دارند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.