روایت یک خودکشی
درباره نویسنده دیوید ون:
دیوید ون (David Vann) نویسنده کتاب روایت یک خودکشی، نویسندهای اهل آلاسکا که اکنون استاد دانشگاه سانفرانسیسکو است. کتابهای او از پرفروشهای دنیاست و آثارش به ۱۹ زبان ترجمه شده است. کتابهای دیوید ون برندهی ۱۵ جایزه داخلی و جهانی است و در۷۰ فهرست بهترین کتابهای سال در ۱۰ کشور جهان ظاهر شده است. کتاب حاضر برندهی جایزهی گریس پالی و جایزهی کتاب کالیفرنیا شده و همچنین جزء ۲۵ کتاب برتر سال در امریکا، بریتانیا، ایرلند و استرالیا شده است. این کتاب در مجلهی نقد ادبی تایمز و همچنین نیویورک تایمز نیز بر سکوی نقد خوش درخشیده است.
درباره کتاب روایت یک خودکشی:
هفته نامه ناشران: «یک مجموعهی ابتکاری خوشساخت. ون با استفاده از قدرت مشاهده قویاش شخصیتهایی ناب، صحنههایی پرتنش و شگفتیهایی ملموس خلق میکند که به نتیجهای طلایی منتهی میشود که مطمئناً ماندگار خواهد بود.»
ساندی تایمز: «صدای جدید قدرتمندی در داستان پدیدار شده است.»
فایننشال تایمز: «خارقالعاده! یادآور توبیاس وولف و دارای نثری به زلالی آبهای آلاسکا.»
تایمز: «درخشان! نثر ون از همینگوی و مککارتی پیروی میکند، اما انعطافپذیری خود را دارد.»
«روایت یک خودکشی» در قالب رمان نوشته شده است و متشکل از چند داستان کوتاه است. هر داستان روایتی مستقل دارد و در مجموع گزارههایی را به دست میدهد که همه با هم اطلاعات رمان را تشکیل میدهند. سبک نویسنده به سبک همینگوی، توبیاس وولف و کورماک مککارتی نزدیک بسیار است، ولی با اتمام کتاب خواهید گفت او دیوید ون است نه کس دیگر.
در ماهیشناسی یک پسربچه شاهد طلاق و خودکشی پدرش است. داستان از طریق مشاهدات پسر روایت میشود و در کنار توجه وی به ماهیها، آخرین حرکات ناامیدانه پدرش، از جمله ترک شغل دندانپزشکی برای روی آوردن به ماهیگیری تجاری در دریای برینگ، را نشان میدهد.
داستان رودا ازدواج دوم پدر را روایت میکند و همچنین شیفتگی پسر را به نامادری جوانش به تصویر میکشد که یک چشمش نیمهباز است و این چشم به استعارهای از دنیای بزرگسالی تبدیل میشود که پسر هنوز نمیتواند ببیند؛ مسائل زناشویی و ناامیدی، موضوعاتی که در واقع عناصر اصلی خودکشی پدر است.
در مجموع کتاب چینشی خارقالعاده و خلاقانه است از زندگی دیوید ون که به گفته وی برای زنده نگه داشتن خاطرهی پدرش مبادرت به خلق این کتاب کرده است و بسیاری از خطوط اصلی داستانها برگرفته از زندگی واقعی نویسنده و خانوادهاش است.
قسمتی از کتاب روایت یک خودکشی:
یک شب وقتی پدرم داشت تنهایی در اتاق نشیمن عربده میکشید و مادرم هم داشت در اتاق خوابش چیزهایی را میشکست، آنجا را ترک کردم. مادرم صداهای آدمواری از خودش در نمیآورد، اما من میتوانستم با تصویرکردن صدای کوبیدن یک وسیلۀ چوبی یا شکستن یک وسیلۀ شیشهای یا پودر شدن یک مجسمۀ گچی، مسیر حرکت او در اتاقشان را رصد کنم. آن شب به دنیای آرام و خیس شبانۀ جنگلهای بارانی آلاسکا قدم گذاشتم که هیچ صدایی در آن نبود جز صدای باران، و با پیژامه همینطور در خیابان پرسه زدم و در تاریکی به صداهایی که از پنجرههای کوتاه اتاقهای نشیمن و از پشت درهای بسته میآمد گوش کردم تا اینکه پشت یک در صدای فرت فرتی شنیدم که برایم عجیب بود.
خودم را به سمت دیگر خانه رساندم و در فنری خانه را باز کردم و گوشم را به در چوبی سرد چسباندم. انگار صدا کمتر شد، تقریباً عین نالهای شد که به سختی قابل شنیدن بود.
در قفل بود، اما من انگار که خانۀ خودمان باشد، گوشۀ پادری لاستیکی را بالا زدم و دیدم کلید آن جاست و وارد شدم.
متوجه شدم که آن صدای فرت فرت از یک فیلتر پمپ هوا در آکواریوم است. اینکه تنهایی توی خانۀ دیگران پرسه بزنی، چیز وحشتناکی است و من خیلی جدی و مصمّم از کف مشمعی آشپزخانه رد شدم تا خودم را به صندلی بلند آشپزخانه برسانم و بنشینم. ماهیهای راه راه سیاه و نارنجی را تماشا کردم که سنگریزهها را میمکیدند و بعد به بیرون تف میکردند. آکواریوم سنگهای بزرگتری هم داشت؛ سنگهای گدازهای که سطحشان پر از سوراخ سنبه و شکافهای غارمانند بود که از آنها چشمهای کوچک ماهیهای زیادی معلوم بود و برق میزد. بعضی از ماهیها بدن قرمز و آبی براقی داشتند، بعضیهایشان هم نارنجی براق بودند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.