رستاخیز من مریم
درباره نویسنده لیلا عبدی:
لیلا عبدی نویسنده کتاب رستاخیز من مریم، متولد 1358 است.
معرفی کتاب رستاخیز من مریم:
قسمتی از کتاب رستاخیز من مریم:
تا شب خیابانها را زیر قدمهام خسته کردم و خودم از قدم زدن خسته نشدم. موقع آمدن به خانه کلی فرق کرده بودم با وقت رفتن. عنق و یخ شده بودم، حداقل با خودم. تا چشمانت می آمد سرکی بکشد به خلوتم زود تودهنی به او می زدم، به خودم و خیالت. از بچگی مامان قدسی یادم داد مهمان حرمت دارد. در آن چهاردیواری، نامحرم خواهرست و دل من توی چشم به هم زدنی لرزیده بود. این در نگاه ما کم گناهی نبود. آن هم به ناموس دیگری. از ماشین که سر بن بستمان پیاده شدم مامان قدسی را دیدم با دستهای پیچیده در هم از زور نگرانی.
آنجا ایستاده بود. به گمانم از اول عهد خلقتش همین جور مظلوم بود. در عوض آقاجان، چه بگویم؟ بگذریم.
مرا که دید دستهایش را به بالا بلند کرد و زیر لب چیزی گفت. لابد خدا را شکری زمزمه کرد که من سالم به خانه برگشته ام. خواستم سربه سرش بگذارم، با صدای لرزان گفت: کجا رفتی مادر؟
غلط کردم را توی دهانم کوبیدم. با خنده توخالی گفتم: بادمجون بم که آفت برنمیداره!
مامان قدسی دلخور شد. آهی کشید و گفت: دور از جون مادر!
صدایش میلرزید. آغوش باز کردم. تا به خودش بجنبد بغلش کردم و به خودم فشردم. غریبه که نیستی، آن موقع دلم گریستنهای کودکانه و به خود فشردن های مادرانه میخواست.
نگاه پرسش گر مادرانه را دیدی و میشناسی که چیست. میشود یک کلمه دروغ بگویی و متوجه نشود؟ ساکت میماند، حرف نمیزند. زیرپوستی بغض میکند و در تنهایی اش اشک میریزد اما حرف نمیزند که یک وقت تو نشکنی.
-چه کردی با خودت مامان جان؟
نگاهش نکردم و فقط برای گفتن هیچ چیز، سرجنباندم. دستم را دورش حلقه کردم و پا به درون حیاط گذاشتیم. جرات نکردم سر بلند کنم و نگاه کنم، زیر چشمی می پاییدمش: مهمونات رفتن مامان قدسی؟
چشمهای گرد شده مامان قدسی میگفت چه بی ربط پرسیدهام.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.