رایحه ممنوع
با دست های مشت شده و ابروهایی در هم گره خورده از پلکان مارپیچی بالا می رفتم. کف تخت و صاف کفشم روی سنگ سفيد پله ها شر می خورد. دستم را به نردهی چوبی گرفتم و نفس نفس زنان خودم را به سالن طبقه ی بالا رساندم. دست به کمر ایستادم و چند بار پشت هم نفس عمیق کشیدم. صدای موزیک هاوسی که خانه را پر کرده بود به وضوح طبقه ی اول به گوش نمی رسید. سرم را به این طرف و آن طرف چرخاندم. چشمم به میز دایره ای شکلی به رنگ قهوهای افتاد که چند پسر جوان دورش نشسته بودند. کارت ها روی میز پخش بود و از فازی که هر یک از پسرها با آهنگ گرفته بودند، می شد نتیجه را حدس زد. یکی دستهایش را پشت سرش قلاب کرده و به سقف خیره شده بود. انگار هنوز به رقابت تنگاتنگ چند دقیقهی پیش فکر می کرد. دیگری کت اسپرتش را از پشت صندلی برمی داشت و خنده کنان سر و دستش را با ریتم آهنگ تکان می داد. حسابی همه را سر کیسه کرده بود.
نگاهم را به پسری با پوست کاراملی و موهای تراشیده ای که بلندی اش به یک سانت هم نمی رسید دادم. چشم های زاغش را به لیوان کنار دستش دوخته بود. مطمئن بودم لیوانش به لطف رفیق صمیمی و قوی هیکلی که کنارش نشسته بود یک لحظه هم خالی نمانده. سری به نشانه ی تاسف تکان دادم. امشب هم بازی کرده بود.
. با سر انگشت عرق پیشانی اش را پاک کرد. می باخت و من زیر بار قرض و بدهکاری اش فرو می رفتم! دردسر می ساخت و من تنها راه نجاتش می شدم.
چشمش که به من افتاد از جا بلند شد. با دست به شانه ی دوستش زد و به سمتم آمد. نگاهش را می دزدید و با کف دست شانه و پشت گردنش را ماساژ می داد. با سر به پله ها اشاره کرد. چشم غره ای نثارش کردم و به راه افتادم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.