راز بین دو نفر
اگر به نشانهها اعتقاد داشتم، میگفتم این نشانه بدی است. فقط یک چمدان در نقاله بارها مانده، یک چمدان صورتی روشن پر از برچسبهای هلو کیتی که البته چمدان من نیست. برادرم ازرا به دسته چمدان گنده خودش تکیه کرده و برای چهارمین بار، عبور چمدان را از مقابلمان تماشا میکند. آدمهای دور نقاله تقریبا همه رفتهاند. فقط یک زوج ماندهاند که دارند سر اینکه چه کسی قرار بوده رزرو اتومبیل را پیگیری کند، با هم جروبحث میکنند. ازرا میگوید: «فکر میکنم باید برش داری. انگار صاحبش تو پرواز ما نبوده. شرط میبندم کمد لباس جالبی داشته باشن. باید توش کلی لباس خال خال و پرزرق و برق باشه.» صدای تلفنش در میآید. گوشی را از جیبش در میآورد و رو به من میگوید: «مامان بزرگ بیرونه.» با نوک کتانی لگدی به فلز جلو نقاله میزنم و زیرلب میگویم: «باورم نمیشه. کل زندگیم تو اون چمدون بود.» البته کمی غلو است. کل زندگی من تا همین هشت ساعت پیش در لاپوننت کالیفرنیا بود. جز چند جعبهای که هفته پیش به ورمونت فرستادیم، بقیه چیزها در آن چمدان است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.