رازهای چاندا
درباره نویسنده آلن استراتن:
آلن استراتن (Allan Stratton) نویسنده کتاب رازهای چاندا، (زاده ۱۹۵۱) نمایشنامهنویس و رماننویس کانادایی است. استراتن در استراتفورد، انتاریو به دنیا آمد و زمانی که جیمز رینی نمایشنامه «قلب زنگزده» خود را در مجله ادبی آلفابت منتشر کرد، فعالیت هنری حرفهای خود را در دوران دبیرستان آغاز کرد. در سال 1970 از رادیو CBC پخش شد. اما تمرکز کار اولیه او بازیگری بود.
در حالی که در دانشگاه ویکتوریا در دانشگاه تورنتو (1973) بر روی مدرک Honors در زبان انگلیسی کار می کرد، با جشنواره استراتفورد و خانه نمایش کانتری هارون اجرا کرد. پس از پایان دوره کارشناسی ارشد خود در مرکز تحصیلات تکمیلی برای مطالعات درام، دانشگاه تورنتو (1974)، او با تئاترهای منطقه ای در سراسر کشور ظاهر شد و مجموعه ای از نقش ها را در آثار جدید نمایشنامه نویسانی مانند جیمز رینی، رکس دوورل و شارون پولاک به وجود آورد. .
درباره کتاب رازهای چاندا:
کتاب رازهای چاندا برندهی جایزهی بچههای آفریقا و برندهی دیپلم افتخار میشل ال پرینتز شده است. شخصیت اصلی داستان دختری 16 ساله به نام چاندا کابلوی است، نوجوانی که برای نجات افرادی که دوستشان دارد میجنگد. این اثر روایتگر داستانی در بستر حقیقت است که مولف در آن به شکلی زیبا، تاثیر عمیق از دست دادن، وفاداری و… را به تصویر میکشد.
چاندا رازهایی درون خود دارد. او سعی میکند دوست صمیمی و وفادار خود به نام «استرا» را از فاجعهای نجات دهد. اطرافیان او یکی پس از دیگری میمیرند و چاندا که راز این مرگ را میداند، تلاش می کند آنها را از این فاجعه ناگوار برهاند.
قسمتی از کتاب رازهای چاندا:
گاهی فکرهای شیطانی به سرم می زند مثل همین حالا که جیب های جوانا را گشتم. تمام فکرم فقط این است: «جوانا، چرا نمی میری و ما را راحت نمی کنی؟» کشیش می گوید که فکرهای شیطانی بدتر از کارهای شیطانی است. ما باید گاهی به آن ها اعتراف کنیم. از دو سال پیش تا حالا، هر هفته به خاطر این فکرها اعتراف می کنم. این فکرها مرا شرمنده می کنند.
ولی، واقعا چرا مامان با او زندگی می کند؟ چرا نمی تواند با کس دیگری مثل معلم من، آقای سلالم زندگی کند؟ او خیلی باهوش، بامزه، و مهربان است؛ همین طور، خوش تیپ. گاهی در کلاس درس می نشینم و خیال می کنم که او بابام است. بعد از بابام، او بهترین مرد دنیاست.
او را با خانواده اش در بازار می بینم. او و زنش با هم در گوشی حرف می زنند و می خندد، انگار یک دنیای خصوصی برای خودشان دارند. یک بار، او را در یک دکه ی سبزی فروشی دیدم که با پنج سیب زمینی و یک شلغم تردستی می کرد تا دختر و پسرش را سرگرم کند. او همه کار می تواند بکند.
کشیش می گوید حسادت هم گناه است؛ و من آن قدر گناه کرده ام که وقتش است اعتراف کنم. برای همین، هروقت که فکرهایی درباره ی خانواده ی آقای سلالم به سرم می زند، تلاش می کنم که چیزهای خوبی درباره ی جوانا یادم بیاید. هیچ وقت از او متنفر نشدم. در حقیقت، خوشحالم که مامان تنها نیست.
بیش تر مردها به زنی که چهل سالش است و سه بچه دارد، نگاه هم نمی کنند. ولی برای جوانا مهم نیست. با وجود همه ی این ها، از اولش هم او همیشه عاشق مامان بوده. او با ما بچه ها طوری رفتار می کند که انگار بچه های خودش هستیم. وقتی پیش ما آمد، مامان دوباره شروع به آواز خواندن کرد- بی هیچ دلیلی می خواند. از وقتی بابا مرد، برای اولین بار رقصیدن او را دیدم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.