دیگر آمریکاییها
درباره نویسنده لیلا لعلمی:
لیلا لعلمی (Laila Lalami) نویسنده کتاب دیگر آمریکاییها، زادهی سال ۱۹۶۸، رمان نویسی مراکشی-آمریکایی است. لعلمی در شهر رباط متولد و بزرگ شد. او پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشتهی زبان انگلیسی، برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان شناسی از کالج دانشگاهی لندن پذیرش گرفت. لعلمی پس از فارغ التحصیلی به مراکش بازگشت و مدتی روزنامه نگاری کرد. او در سال ۱۹۹۲ به منظور تحصیل در مقطع دکتری در رشتهی زبان شناسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به لس آنجلس نقل مکان کرد. لعلمی در سال ۱۹۹۶ نوشتن داستان و مقاله را شروع کرد و آثارش در نشریاتی چون لس آنجلس تایمز، بوستون گلوب، نیویورک تایمز و واشنگتن پست منتشر شد. او در سال ۲۰۱۵ نامزد دریافت جایزهی پولیتزر در بخش داستان بود. لیلا لعلمی در حال حاضر استاد دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید است.
درباره کتاب دیگر آمریکاییها:
واشنگتن پست: «معمایی که ورق را برمیگرداند… شاید بتوان گفت که لعلمی برترین راوی مهاجرت و ناملايماتش در عصر حاضر است.»
ان پی آر: «استادی در ادبیات داستانی شما را هدایت میکند… اثری شاخص و خوش ساخت.»
لس آنجلس تایمز: «رمانی جذاب و دوست داشتنی از نویسندهای که تیزبینی چشمگیری در مشاهدهی روابط انسانی و استعدادی نادر در خلق آثار ادبی ممتاز دارد.»
سیتل تایمز: «[دیگرآمریکاییها] رمانی درخشان است… این رمان در عین حال که رمانی جنایی است، شخصیتشناسانه است و تأملاتی تکاندهنده دربارهی مهاجرت را در بر دارد. دیگر آمریکاییها کتابی است که خواندن آن برای خواننده نفسگیر است و هر یک از شخصیتها را در کانون توجه قرار میدهد، حتی هنگامی که خواننده توجه خود را به دیگر شخصیتها معطوف نمیکند. آوای شخصیتها در کنار هم تصویری شفاف از یک مکان و زمان در آمریکا خلق میکند؛ شهری از کینههای پر جوشوخروش، کشمکشهای محتاطانه، ارتباطهای غیرمنتظره و زیبایی فوقالعاده.»
نیویورک تایمز: «قدرتمند… مسحورکننده… سوزناک… [این رمان رمانی] فوقالعاده حائز اهمیت است… در مرکزیت دیگر آمریکاییها نوعی سراسیمگی عمیق وجود دارد: اگر حقیقت ضد و نقیض باشد یا چنان مبهم باشد که ارادهی پیگیری آن را از دست بدهیم، چه میشود؟ از نظر خواننده، این رمان چیزی شبیه آزمون رورشاخ (تست رورشک) را ارائه میدهد. آیا باورمندی و همدردی ما به هویت نژادی یا جنسیتی گوینده یا شاید سن او بستگی دارد؟»
قسمتی از کتاب دیگر آمریکاییها:
دیدم که اتفاق افتاد. کاش ندیده بودم، چون فقط برایم دردسر درست کرد و واقعاً کاش به ماریسِلا ماجرا را نگفته بودم. آن شب در بزرگراه شصتودو سوار دوچرخه بودم، بعد از کار به خانه میرفتم که زنجیر چرخ عقبِ دوچرخه از جایش درآمد. آریزونا که زندگی میکردیم ماشین داشتیم. تویوتا کرولا را 875 دلار از یکی از راهنماهای کلیسایمان خریده بودیم، اما بعد که آمدیم اینجا خراب شد و پول نداشتیم تعمیرش کنیم یا ماشین دیگری بخریم. 875 دلار ضرر کردیم، به همین راحتی. یکوقتهایی ماریسِلا شکایت میکند که مردم میآیند به این کشور که پیشرفت کنند و ما فقط پسرفت میکنیم.
به او میگویم هر کاری از دستم برمیآید میکنم و کار دیگری نمیتوانم بکنم. چیزی که نمیگویم این است که ما هم اگر مجبور نبودیم برای دو خواهرش در تورین پول بفرستیم، پیشرفت میکردیم و دوچرخه خیلی هم بد نیست – مجانی از انریکه گرفتم و میتوانم تقریباً همهجا بروم. تنها مشکلش زنجیرش است.
اتفاقی که آن شب افتاد این بود: زنجیر افتاد و مجبور شدم بایستم. دوچرخه را کشیدم سمت پیادهرو، خیلی از تقاطع چمهوِیوی و شصتودو دور نبودم و بعد دوچرخه را سروتَه کردم. برگرداندن زنجیر سر جایش کار سختی نیست، اما تاریک بود و دید نزدیکم خوب نیست، برای همین نمیدیدم چه میکنم. بیشتر وقتها عینکم همراهم نیست، چون خیلی لازمم نمیشود. برای فرششویی در طول روز و رختشویی در هتلها که عصرها انجام میدهم نیازی به عینک نیست. زانو زدم و سعی کردم با کمک حسم زنجیر را برگردانم سر جایش، هر بار یک حلقه در یک دندانه. مدتی طول کشید و کارم که تمام شد دستهایم کثیف شده بودند.
با احتیاط بلند شدم، سعی کردم شلوارم را روغنی نکنم و دستهایم را دور از بدنم نگه داشتم، انگار در تاریکی دنبال چیزی میگشتم. آن وقت بود که صدای ماشین را شنیدم که بهسرعت بهسمت تقاطع میآمد و بعد صدایی خفه. بامپ. به همین سادگی. سر بلند کردم و ماشین دیگر دور زده و به خیابان بعدی رفته بود. پیرمرد پرت شده بود روی کاپوت و با صورت توی جوی آب افتاده بود و ماشین حتی نایستاد. طوری رفت که انگار یک قوطی حلبی یا بطری پلاستیکی را زیر کرده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.