دیوار
معرفی کتاب دیوار:
قسمتی از کتاب دیوار:
اشک گونههایم را نرم خیس میکرد. پنج روز از گرفتن جواب آزمایش گذشته بود. حرفی که پدرم بعد از شنیدن خبر حاملگی من گفته بود، هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود؛ حتی توانی برای پاک کردن گونههای خیس از اشکم ندارم. پدرم بعد از چند دقیقه سکوت از من خواسته بود خودم را از شر این نطفه خلاص کنم و من با گفتن «خداحافظ» مکالمه را به پایان رسانده بودم.
بر بخت بدم لعنت فرستادم. بعد از تماس با پدرم، مانده بودم به خانوادهی على بگویم یا نه. با اینکه حرفهای آنها را از حفظ بودم ولی مطمئن بودم اگر نمیگفتم، به نوعی مجازاتم میکردند. تصمیم گرفتم با مادرش مرضیه خانم تماس بگیرم. او هم با گفتن اینکه دیگر چه از جانشان میخواهم و همین که یک خانه را از چنگشان در آوردم کافیست، خودم و بچهام را با فریاد به درک فرستاد.
این هم از خانوادهی با محبتی که داشتم. بهترین کار همین بود که خانوادهام را فراموش کنم و همراه این نطفه ی کوچک و خواستنی به زندگیام ادامه دهم.
این پنج روز کار هر روزم خریدن روزنامه و گشتن دنبال کاری بود که با شرایط من مناسب باشد، ولی هرجا میرفتم و در مورد بارداریام میگفتم، خیلی محترمانه عذرم را میخواستند. یکی دو بار هم نگین جون موقع پیاده روی صبحگاهیاش با آقا محمد من را صبح زود دم در دید و فهمید که عصر دیروقت بر میگردم. دلیل بیرون رفتنم را پرسید و جواب دادم. گفت که با پسرش در میان میگذارد و شاید کیان بتواند از طریق دوستان و آشنایانش برایم کاری پیدا کند ولی من با جدیت تمام مخالفت کردم و به گشتن دنبال کار ادامه دادم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.