درمان رنجهای بشر
درباره نویسنده جان سلرز:
جان سلرز (John Sellars) نویسنده کتاب درمان رنجهای بشر، (متولد 17 ژوئن 1971) مدرس فلسفه در رویال هالوی، دانشگاه لندن و عضو کالج ولفسون، آکسفورد است.
درباره کتاب درمان رنجهای بشر:
انسان امروزی محکوم به آن است که به این نتیجه برسد: شادمانی بهمعنای نوعی آرامش روانی و دوری از عذابهای فکری است. سلرز با بهرهگیری از نظریات اپیکور، به این نتیجه میرسد که اغلب افراد تصور اشتباهی دربارۀ مفهوم لذت دارند و به آن از بُعد جسمانی مینگرند، درحالیکه لذت اپیکور در مواردی چون همنشینی با دوستان تعریف میشود.
فلسفه در آغاز به دو معنا بوده است: دانش و شیوهی زندگی. فیلسوف کسی بود که دانش خاصی داشت و به شیوهای خاص زندگی میکرد. در یونان باستان این دو را از هم جدا نمیدانستند و به تعبیر برخی خردمندان قدیم ما، فلسفه برای آنها نوعی «یکسان زیستن» بود. پیئر هادوت، فیلسوف فرانسوی میگوید فلسفه اساساً یک «شیوهی زندگی» بوده است. به تعبیر اپیکتتوس، فیلسوف رواقی، «فلسفه برای زندگی کردن است، نه فقط برای یادگرفتن». ویتگنشتاین، فیلسوف نامدار اتریشی، هم در 1944، یعنی قریب دو هزار و دویست سال بعد، چنین گفت: «مطالعهی فلسفه چه فایدهای دارد اگر تفکرِ شما را در مورد مسائل مهم زندگی روزمره بهبود نبخشد؟»
از همین روست که سقراط در برابر رقابتجویی و خشونت بر اخلاق و گفتوگو تأکید میکرد و افلاطون به سامان اجتماعی و سیاسی برای بهبود زندگی مردم توجه داشت و ارسطو کتابهای مفصل دربارهی سیاست و زندگی اخلاقی مینوشت و سیسرون، فیلسوف و سخنور نامی رومی، رفاه و سلامت مردم را بالاترین قانون میشمرد. فلسفه نمیتواند به رنج بشر بیاعتنا باشد.
قسمتی از کتاب درمان رنجهای بشر:
آیا فلسفه میتواند فرد را به شادمانی برساند؟ در نظر اپیکور کلید این کار، دستیافتن به ذهن آرام و جان بیتشویش است. چگونه به این حالت میرسیم؟ با غلبه بر خطر دوگانهی امیال ناکام و اضطراب در مورد آینده و اپیکور بر آن بود که فلسفهاش قدرت رهاییدهنده از این دو علتِ بیقراری روانی را دارد. او ادعا میکرد که با تکیه بر استدلالهای او دربارهی این امور و درک کامل برهانهایش، میتوانیم به سعادت و شادمانیای که همه مشتاقش هستیم دست پیدا کنیم.
از این نظر، فلسفهی اپیکور درواقع نوعی درمانگری روانی است. آلبرت الیس مکتب اپیکور را نوعی رواندرمانی شناختی میشمرد که در پایبندیاش به این نظر که پریشانیهای عاطفی ما در درجهی اول محصول نگرش ما به جهان است و اینکه میتوانیم بر امور جهان تسلط پیدا کنیم، در کنار مکتب رواقی و آیین بودا قرار میگیرد؛ اما اگر اینطور است، چرا اپیکور در نامههایش راجع به فیزیک و هواشناسی هم نوشته است؟ این موضوعات چه ربطی به سلامت روان دارند؟ پاسخ ساده است: بسیاری از ترسها و اضطرابهای ما نتیجهی ناتوانی در درک سرشت چیزهاست. چه این ناتوانی این باشد که از آنچه برای شکوفایی به آن نیاز داریم شناختی راستین نداشته باشیم و چه پیش خودمان تهدیدها و خطراتی را تصور کنیم که وجود خارجی ندارند. اپیکور تأکید میکند که معرفت به چگونگی سیر امور جهان است که ما را آزاد میسازد.
این فکر که مطالعهی فیزیک باید نقشی محوری در درمان پریشانیهای روانی داشته باشد، در قلب اثر مشهورترین پیرو اپیکور، لوکرتیوس جای دارد. چیز زیادی دربارهی زندگی لوکرتیوس نمیدانیم جز اینکه مردی رومی بود که در قرن اول ق. م احتمالاً در ناحیهی خلیج ناپل زندگی میکرد و گویا در آنجا عضو اجتماع اپیکوریِ بزرگتری بوده است. تنها اثری که از او باقی مانده، شعری است به نام در باب طبیعت اشیا که به الهه ونوس تقدیم شده است. این شعر بیشتر به شرح و توضیح نظریهی فیزیکی اپیکوری و دفاع از آن اختصاص دارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.