درمان
درباره نویسنده سباستین فیتسک:
سباستین فیتسک (Sebastian Fitzek) نویسنده کتاب درمان، (زادهٔ ۱۳ اکتبر ۱۹۷۱ در برلین) نویسنده و روزنامهنگار آلمانی است. او با انتشار نخستین رمان خود به نام «درمان» در صدر جدول پرفروشترین آثار جیبی در آلمان قرار گرفت و نامزد دریافت جایزه فردریش کلاسه نیز شد. پس از این رمان، رمانهای درمان، آموک اشپیل، کودک، روحشکن، اسپیلتر و در نهایت کلکسیونر چشم از او منتشر شد و توانست خود را به عنوان نویسنده تریلرهای روانشناختی تثبیت کند. او از معدود نویسندگان آلمانی است که آثارش در کشورهای انگلیسیزبان آمریکا و انگلستان چاپ شده و موفق به فروش بیش از چهار و نیم میلیون نسخه از آثارش شدهاست. از فیتسک بیش از ۱۲ میلیون کتاب در سراسر جهان و به تنهایی ۵ میلیون کتاب در آلمان به فروش رسیده و یکی از موفقترین نویسندگان آلمان است.
درباره کتاب درمان:
غم و اندوه شدید در تریلر روانشناختی درخشان فیتسک که در زادگاهش آلمان پرفروش است، نفوذ میکند. هنگامی که جوزی، دختر 12 ساله روانپزشک تلویزیونی ویکتور لارنز، که از بیماریهای غیرقابل توضیحی رنج میبرد، بدون هیچ اثری از مطب دکترش ناپدید میشود، جستجوی بعدی لارنز برای یافتن حتی کوچکترین سرنخی از ناپدید شدن این دختر به قیمت زندگی حرفهای و ازدواج او تمام شد. .
چهار سال بعد، لارنز به جزیرهای منزوی و مستعد طوفان عقب نشینی کرده است، جایی که رمان نویس کودکان، آنا گلس، اسکیزوفرنی که معتقد است شخصیتهایی که او خلق میکند واقعی می شوند، از او دیدن میکند. یکی از آن شخصیتها شباهت زیادی به جوزی دارد و ممکن است پاسخی برای آنچه برای او اتفاق افتاده است داشته باشد. لارنز که در عزاداریهایش تعادل ندارد، به عنوان شخصیتی غیرقابل اعتماد اما دلسوز ظاهر میشود. آیا او واقعاً عقل خود را از دست داده است یا در حال گازگرفتگی است؟ تهرنگهای تعلیق گوتیک، طرحی غیرقابل پیشبینی را القا میکند که بسیاری را به یاد جزیره شاتر و ذهن زیبا میاندازد.
قسمتی از کتاب درمان:
مرد. پس از نیم ساعت معطلی فهمید که دیگر هرگز دخترش را نخواهد دید. نیم ساعت پیش دخترک درحالی که در اتاق پیرمرد را باز میکرد برگشت، برای آخرین بار نگاهی به او انداخت و سپس وارد اتاق شد. اما جوزفین، دختر کوچولوی دوازده سالهی آن مرد، دیگر از آن اتاق بیرون نیامد، یقین پیدا کرد که دیگر هرگز چهره ی خندان دخترش، وقتی که او را بغل کرده و برای خواب به اتاقش می برد را نخواهد دید. و دیگر هرگز آباژور اتاق دخترش را به محض این که او به خواب میرفت، خاموش نخواهد کرد، و دیگر هرگز نیمهشبها با صدای فریادهای دلخراش او از خواب نمیپرد.
یقینهای او به خشمی آنی و شدید تبدیل شدند.
خواست از جا بلند شود اما انگار پیکرش به صندلی پلاستیکی لق اتاق انتظار مطب چسبیده بود. اگر برمیخاست دچار حملهی عصبی میشد و از هوش میرفت، یا پایش پیچ میخورد و روی پارکت فرسودهی زمین اتاق انتظار۔
جایی میان آن خانم خانهدار روستایی و میز کوچکی که مجلههای قدیمی رویش بود، میافتاد. اما حملهی عصبی به سراغش نیامد و او همچنان به هوش ماند. اولویت با بیماران اورژانسی است.
او نوشتههای تابلویی را که با روکش چرمی سفید رنگی، روی در اتاق دکتر…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.