دختری که گذشتهای نداشت
درباره نویسنده کاترین کرافت:
کاترین کرافت (Kathryn Croft) نویسنده کتاب دختری که گذشتهای نداشت، داستاننویس خوشاستعداد و توانمندی است که در رشته هنر رسانهای، کارشناسی ارشد خود را دریافت کرده است. کاترین کرافت یکی از فعالترین نویسندهها در حوزه ادبیات معمایی آمریکایی است. وی پیش از اینکه به طور کامل و تماموقت به کار نویسندگی مشغول باشد، مدتی به تدریس ادبیات انگلیسی در مدارس مشغول بود اما همواره علاقهاش به نوشتن را پیگیری میکرد. شهرت کاترین بیشتر به دلیل نوشتن رمان حاضر است. او در این سالها رمانهای دیگری نیز از جمله «پشت درهای بسته»، «هشدار» و «وقتی تو خواب بودی» تألیف کرده و توانسته به نویسندهای صاحبسبک و پرطرفدار تبدیل شود.
درباره کتاب دختری که گذشتهای نداشت:
لیا میلز دختری است که از گذشته میگریزد و درعینحال در آن زندگی میکند. روزی درگذشته اتفاقی در زندگی او رخداده که تا امروز همهچیز را تحت تاثیر قرارداده است. راز لیا هرچه که هست او را از زندگی اجتماعی دور نگهداشته و باعث شده است نتواند دوستانی برای خود داشته باشد و مانند آدمهای عادی معاشرت و تفریح کند. این ماجرا ادامه دارد تا زمانی که او با جولیان آشنا میشود. ورود جولیان اثرات عمیقی در زندگی او میگذارد و لیا جرئت میکند که حق دارد یک زندگی عادی و معمولی داشته باشد؛ اما همهچیز به همینجا ختم نمیشود. زندگی نقشهی دیگری برای او کشیده است. در چهارمین سالگرد آن اتفاق لیا از آدمی ناشناس کارتی دریافت میکند. کارتی که نشان میدهد کسی آن بیرون حقیقت را میداند، کسی که میخواهد زندگی لیا را نابود کند و تا به هدفش نرسد دست بر نخواهد داشت. همه رازی با خود دارند، اما راز لیا کشنده است…
قسمتی از کتاب دختری که گذشتهای نداشت:
نگران فردا بودم و از این حس گریزى نبود. یادم نرفته که فردا چه روزى است. شاید دلیل این همه نگرانى همین باشد! البته اگر دلیلى هم نداشته باشد، یاد گرفتهام که با آن کنار بیایم. هرسال تلاش مىکردم که به این موضوع اصلاً فکر نکنم، تا اینکه آن تاریخ از راه مىرسید و همچون آوارى بر سرم خراب مىشد. در بستن این در، حرفهاى شده بودم. گرت لین همچون همیشه شلوغ است.
به آن یکى پیادهرو رفتم، که منظره لندن روبهرویش بود. هرگاه به سمت خانه مىرفتم همین حس را داشتم؛ چیزى جز عروسک خیمهشببازى در این صحنه و منظره نیستم. آدمها از کنارم رد مىشوند. حس عجیبى دارم. شاید این حسم به این دلیل است که امروز دیرتر از ساعت معمول از محل کارم بیرون زدهام. از تغییر روال عادى زندگىام خیلى خوشم نمىآید. به نظم و انضباط نیاز داشتم، در غیر این صورت، همهچیز به هم مىریخت.
امروز دیرتر بیرون آمدم، چون مىخواستم به ماریا در کارهایش کمک کنم. کتابهاى زیادى رسیده بود، که باید مرتب مىشد. با وجودى که ساعت کارى من تمام شده بود و باید سه ساعت زودتر محل کارم را ترک مىکردم؛ اما دلم نیامد که او را دستتنها رها کنم؛ تازه، مگر در خانه چه خبر بود؟ یادم افتاد که ماریا، درحالىکه بستهها را باز مىکردیم و کتابها را سر جایش مىچیدیم، با چه جزئیاتى ماجراى پسرى را، که تازه با او آشنا شده بود، تعریف مىکرد. خندهام گرفت.
ماریا چند ماهى است که کارش را در کتابخانه آغاز کرده است؛ اما همین مدت کوتاه کافى بود که بیشتر جزئیات زندگىاش را بدانم. درست نقطه مقابل شخصیت من؛ پرحرف و برونگرا. برخلاف من که بسیار محافظهکارم و زندگىاى کاملاً پنهانى و خصوصى دارم. مىدانم مجرد است و اغلب با پسرهاى جوان دیدار مىکند و دوست دارد که دیگران داستان زندگىاش را بشنوند. نام فردى که به تازگى با او آشنا شده، دَن است. همه مدت درباره او حرف مىزد، از جزیىترین حرفهایى که بینشان ردوبدل شده بود مىگفت.
من هم ساعاتى، درگیر داستانش مىشدم تا لحظاتى خودم را فراموش کنم. بیشترِ ساعاتى که باهم بودیم، به همین روش مىگذشت؛ او حرف مىزد و من گوش مىکردم. هرازگاهى هم لحظهاى سکوت مىکرد و نگاه خاصى به من مىانداخت؛ از آن نگاههایى که مىفهمیدم بسیار مشتاق است سر از زندگى من دربیاورد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.