خدمتکار و پروفسور
درباره نویسنده یوکو اوگاوا:
یوکو اوگاوا، زاده ی ۳۰ مارچ ۱۹۶۲، یک ریاضیدان ژاپنی است که به نویسندگی نیز مشغول است. اوگاوا از سال ۱۹۸۸ تاکنون، بیش از چهل نوشتهی داستانی و غیرداستانی را به رشتهی تحریر در آورده است. او در سال ۲۰۰۶ کتاب «مقدمه ای بر ریاضیدانان زیبا» را به همراه ماساهیکو فوجیوارا که یک ریاضیدان است، نوشت که دیالوگی دربارهی زیبایی بیحد و حصر اعداد است. لطافت کارهای اوگاوا به دلیل این است که به نظر میآید کاراکترهای داستانهای او در بیشتر اوقات نمیدانند کارهایی را که میکنند، چرا انجام میدهند. او کارهایش را با انباشتن اطلاعات جزئی انجام میدهد، تکنیکی که شاید در کارهای کوتاهش موفقیت آمیزتر بوده است. خواننده با توصیف حادی از آنچه قهرمانهای داستانها که عموما زن هم هستند، میبیند و حس میکند و بعضی اوقات خودآگاهی تعدیل شدهی آنها که منعکس کنندهی فرهنگ ژاپن و خصوصا زنها است، مواجه میشود. این نویسندهی ژاپنی پرکار کارنامهی ادبی درخشانی دارد. در کارنامهی او میتوان انواع جوایز ادبی مطرح را دید. به عنوان مثال برای رمان خدمتکار و پروفسور توانست جایزه ادبی یوموریو (2004) و جایزه شیرلی جکسن (2008) را کسب کند. کسب جایزه ادبی کایین برای کتاب شکستن پروانه در سال 1988، جایزه اکوتاگاوا برای کتاب خاطرات بارداری و جایزه بینالمللی برای کتاب انتقام در سال 2014 از جمله افتخارات اوست.
درباره کتاب خدمتکار و پروفسور:
دنیای ریاضیات دنیای شگفتانگیزی است که همیشه حرفی برای سخن دارد. از هر دریچهای به علم نگاه کنیم میتوانیم رد آن را در زندگی خود پیدا کنیم. از سادهترین موارد تا پیچیدهترین چیزها گرفته، دنیای ما چه دوست داشته باشیم چه نه به ریاضیات گره خورده است؛ اما شاید کمتر به این فکر کرده باشیم که اگر روزی حافظه کوتاهمدتمان را از دست دهیم چه بر سر آنچه به عنوان اعداد در زندگی میشناسیم میآید. خدمتکار و پرفسور داستان جالبی است که به دنیای ریاضی و ادبیات نگاه کرده و تا پایان خواننده را با کشف موضوعی جالب همراه میکند.
این رمان به نوعی الهام گرفته از یک داستان واقعی ست. داستانی که از قصهی ریاضیدان مشهور مجارستانی پاول اردوس (۱۹۹۶ ـ ۱۹۱۳) گرفته شده است. نویسنده سعی کرده تا با الهام از او شخصیت رمان خود که پرفسور ریاضی ست درگیر داستان جالب کند.
این داستان به نوعی تلفیقی از علم و هنر است که یوکو اوگوا با مهارت و ظرافت تمام نوشته است. به عنوان مثال شخصیت پسر بچه که پرفسور به دلیل شباهت او به علامت جذر ریاضی نامش را جذر گذاشته است. در واقع قصهی روابط آدمها وزندگیشان بر پایهی اعداد و ارقام درونمایهی اصلی این داستان است که با پرداخت خوب شخصیتها توانسته علاوه بر یک قصه چالشبرانگیز انسان را با این سوال رو به رو کند آیا آدم میتواند عشق زندگیاش را فراموش کند؟ و یا میتواند کسی را که به خاطر نمیآورد، میتواند دوست داشته باشد؟
زبان داستان صمیمی و در عین حال صریح است به همین جهت بعد از انتشار استقبال از کتاب خدمتکار و پروفسور در ژاپن بسیار بالا رفت به طوری که خیلی زود به فهرست یکی از کتابهای پرفروش در ژاپن اضافه شد. خدمتکار و پرفسور تنها در یک ماه فروش خود یک میلیون نسخه فروش داشته است که این در صنعت نشر عدد قابل توجهی است. این کتاب به قدری مشهور شد که در سال 2006 فیلمی ژاپنی بر اساس این رمان با عنوان پروفسور و معادلهی محبوبش ساخته شد.
قسمتی از کتاب خدمتکار و پروفسور:
پروفسور بیشتر از همه عاشق اعداد اول بود. من به شکلی مبهم میشناختمشان اما هیچ وقت به ذهنم خطور نمیکرد که این اعداد میتوانند عمیقترین عواطف یک آدم را به خودشان اختصاص دهند. پروفسور لطیف بود و دلسوز و قابل احترام. ارقام محبوبش را به نوبت به آغوش میکشید. هیچ وقت از اعداد اولش دور نمیشد. چه پشت میز تحریرش، چه سر میز شام، وقتی حرف اعداد را پیش میکشید، بیشتر از بقیه، احتمال داشت اعداد اول سروکلهشان پیدا شود. اول سخت میشد از جذابیتشان سر درآورد، این طور که به هیچ چیز غیر خودشان بخشپذیر نبودند، به نظر خیلی چغر میآمدند. با این همه، وقتی ما هم در هالهی ذوق پروفسور قرار گرفتیم، به تدریج علاقهاش را درک کردیم، اعداد اول هم واقعیتر شدند، طوری که انگار میتوانستیم دست دراز کنیم و لمسشان کنیم. مطمئنم که این اعداد برای هر کداممان معنای خاصی داشتند اما به محض این که پروفسور اسمشان را میبرد، لبخندی به نشانهی همدستی به هم تحویل میدادیم. درست همان طور که فکر کارامل دهان آدم را آب میاندازد، صرفا ذکر اسم اعداد اول ما را حریص میکرد از رازشان سر در آوریم.
غروبها برای هر سهمان وقت عزیزی بود. تنش رمزآلود صبح حاصل از ورود من که برای پروفسور همواره در حکم برخورد اول بود از بین رفته بود و رادیکال به روزهای ساکتمان، زندگی بخشیده بود. فکر میکنم به همین دلیل است که من همیشه، چهرهی پروفسور را با نیمرخ روشن به نور خورشیدِ در حال غروب، به خاطر میآورم.
چارهای نبود؛ پروفسور هر بار که از اعداد اول حرف میزد، چیزهایی تکراری میگفت. اما من و رادیکال عهد کرده بودیم که هیچوقت به رویش نیاوریم، حتی اگر یک چیز را چندین بار قبلاً شنیده باشیم و این عهدی بود به سفتوسختی عهدی که دربارهی پنهان کردن حقیقت دربارهی اناتسو بسته بودیم. هر چقدر هم که از شنیدن یک داستان خسته میشدیم، همیشه سعی میکردیم بهدقت گوش بدهیم. نظرمان این بود که این را به پروفسور مدیونیم چون او سعی میکرد با ما مثل دو ریاضیدان واقعی رفتار کند. اما مهمترین مسئلهمان این بود که باعث سردرگمیاش نشویم. هر گونه عدم قطعیتی برایش دردناک بود؛ برای همین ما مصمم بودیم که زمان گذشته و خاطرات ازدسترفته را سرپوش بگذاریم. گزیدن زبانمان کمترین کاری بود که از دستمان بر میآمد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.