خانه افرا
درباره نویسنده جان لوکاره:
جان لوکاره (John le Carré) نویسنده کتاب خانه افرا، با نام اصلی دیوید کورنوال در سال 1931 به دنیا آمد. او بعد از رفتن به دانشگاه آکسفورد، جذب سازمان اطلاعاتی بریتانیا شد و به MI5 و MI6 انتقال پیدا کرد. وی در زمان جنگ سرد یکی از جاسوسان ارشد بریتانیا بود و چندین سال از عمر خود را در اروپای شرقی سپری کرد. او بعد از پرفروش شدن یکی از آثارش به نام «جاسوسی که از سردسیر آمد»، MI6 را ترک کرد و به یک نویسندهی تماموقت تبدیل شد. لوکاره با انتشار آثار بسیاری، تا زمان مرگش در دسامبر سال 2020، لقب پدر ادبیات جاسوسی را از آن خود کرده بود. وی بعد از اینکه متوجه شد به بیماری سرطان مبتلا شده، از پسرش خواست که همهی آثار ناتمام او، از جمله داستان خانهی افرا را به اتمام برساند. پسری که خود نویسنده بود؛ اما نمیخواست در آثار پدرش دست ببرد.
درباره کتاب خانه افرا:
جان لو کاره در دسامبر 2020 درگذشت و گویا تنها یک دست نویس از این کتاب، به نام سیلورویو از خود به جا گذاشته بود. پسر نویسنده اینطور میگوید که این پیش نویس نیاز به ویرایش داشته است زیرا بارها و بارها روی آن کار شده و سپس از سال 2013 کنار گذاشته شده است. داستان مسحور کنندهای درباره رویارویی معصومیت و کارکشتگی، تعهد شغلی و احساسات شخصی است. در آخرین شاهکار بزرگترین وقایع نگار عصر ما، جان لو کاره از ما میپرسد اگر دیگر کشورتان را به رسمیت نشناسید آیا چیزی به آن مدیون میشوید؟
کتاب خانهی افرا داستان زندگی ادوار اِیوان، مأمور اطلاعات سابق است که تجربیات دلخراشی در جنگهای بوسنی داشته. همسر او، دبورا که تحلیلگر روابط خاورمیانه در سرویس اطلاعاتی بریتانیا بوده، سرطان دارد. آنها در آنگلیای شرقی در خانهای زندگی میکنند که نام آن را سیلورویو گذاشتهاند. در این میان شخصیتی دیگر به نام استوارت پراکتور وارد داستان میشود که زمانی رئیس امنیت داخلی بوده؛ اما بعد از یک واقعهی مرموز، بازنشسته میشود. آیا او در گذشته با ادوارد رابطهای داشته؟
لوکاره در کتاب خانهی افرا سازمانی جاسوسی را توصیف میکند که شاید از بیرون همهی اعضای آن کاربلد، تأثیرگذار و هوشیار به نظر برسند ولی در باطن، باورشان را به کشور و هویت خود از دست دادهاند و دیگر نمیدانند چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. قهرمانان کتابهای جان لوکاره مانند فیلمهای جیمز باند، تصویری کارتونی از یک جاسوس نیستند؛ بلکه قربانیانی هستند که با سیاست و جناحهای سیاسی محاصره شدهاند و راه دیگری جز اطاعت ندارند.
قسمتی از کتاب خانه افرا:
“ده سال از آن روز آفتابی که تدی از در این مغازه با یک کیسه پر از دستمال کاغذی وارد شد میگذرد. یک کاسه چینی پورسلین را بیرون آورد و آن را روی پیشخوان گذاشت و میخواست بداند که من چه قیمتی روی آن میگذارم. باید میخریدم یا برایش میفروختم؟ چه به او میگفتم؟ وارد مغازهام شده بود، خودش را تدی معرفی کرد، انگار که دوست صمیمی من است درحالی که تا به حال او را ندیده بودم… میخواهید مجانی قیمتگذاری کنم؟ من به این صورت کار نمیکنم. یک درصد ارزش این کاسه را به عنوان دستمزد بر میدارم. “بیخیال سلیا. فقط یک قیمت تقریبی به من بگو.” به او گفتم خیلی خوب بخواهم بخرم، ده پوند.
او گفت آن را به قیمت ده هزار پوند بردار. سپس برگه خرید از ساتبیز را به من نشان داد. هشت هزار پوند آن را خریدم. خب… اورا نمیشناختم، مگر نه؟ میتوانست هرکسی باشد. به علاوه او کمی خارجی به نظر میرسید و البته که من در تشخیص ظروف مینگ سفید و آبی خبره نبودم، اسمش را پرسیدم. گفت اِیوان، اسم کوچکش ادوارد بود. گفتم همان اِیوانی که با دبورا گارتون در سیلورویو ازدواج کرد؟ گفت خودش است اما گفت که من تدی صدایش کنم چون اینطور دوست دارد.”
جولیان نیاز داشت کمی تامل کند. سپس گفت: “سلیا، سیلورویو؟”
“خانهی بزرگ و تیره رنگی در آن سمت شهر عزیزم. سمت پایین تپه، پایینتر از برج آب. باغ قشنگی است یا شاید قشنگ بود. در زمان حیات سرهنگ تا به دبورا به ارث برسد، به اَفرا معروف بود. الان به سیلورویو معروف است. دلیلش را نپرس.”
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.