خاطرات خانواده
درباره نویسنده کارولین براون:
کارولین براون (Carolyn Brown) نویسنده کتاب خاطرات خانواده، یکی از برندگان جایزه ادبی رمان آمریکا و یکی از بهترین نویسندهها به انتخاب نیویورک تایمز، پابلیشرز ویکلی، یو اسای تودی، ژورنال وال استریت و… به شما میرود. سبک نگارشی کارولین براون بیشتر تاریخی و معاصر و هم چنین کتابهایی ادبی با محوریت زنان است.
درباره کتاب خاطرات خانواده:
کتاب خاطرات خانواده، ماجرایی رمانتیک و خانوادگی را درباره زنی به تصویر میکشد که به تازگی از همسر خود جدا شده و در پی ساختن زندگی جدیدی برای خود و فرزندانش است.
او از اینکه همیشه نقش منفی داستان را بازی میکرد متنفر بود، اما از پنج سال پیش که طلاق گرفت، چاره دیگری نداشته است. بچهها میتوانند در هر گوشهکناری دوست پیدا کنند، اما فقط یک مادر دارند. حضانت فرزندانش تنها به عهده اوست و پدرشان هیچ نقشی ندارد. اینها خلاصهای از زندگی لی لی آندرسون مادری است که دست تنها باید فرزندانش را تربیت کند و در مسیر پرپیچ و خم زندگی به راه درست هدایتشان کند.
اما چالشها و مشکلات زندگی لی لی تنها به سرو کله زدن با فرزندانش ختم نمیشود. در خانه مادری خودش باید همراه معلمی که در دبیرستان تدریس میکرد و از قضا بسیار خوش قیافه هم هست، هم خانه شود. لی لی در ابتدا حضور معلم را به سختی میپذیرد اما با مشاهدهی خوش رفتاری معلم با بچهها به حضورش در خانه دلگرم میشود.
پس از مدتی لیلی در اتاق مادرش دفترچه خاطراتی را که مربوط به پنج نسل پیش از آنها میشود پیدا میکند و مطالعهی آن دفتر به او کمک میکند تا به ارزش بالای خانواده و گذشتهی آن پی ببرد. اکنون لی لی باید با حضور بچههایش و این معلم خوش مشرب در خانه مادریاش فصل تازهای را در کتاب خاطرات خانوادگیشان ثبت کند.
قسمتی از کتاب خاطرات خانواده:
سالی نامه را کناری گذاشت و نامه اول را باز کرد. «توی این نامه نوشته که وقتی مُرد، من به اداره تدفین زنگ بزنم. تابوتش رو خودش سفارش داده؛ یک تابوت ساده چوبی، درست مثل تابوت مادرش. اونها هم سفارشاتش رو انجام دادهاند. گفته دوست دارم تابوتم با ارابه حمل بشه. اگه داستی زنده بود، اون ارابه رو بکشه و تابوت رو حمل کنه. اگه نه، من باید یک قاطر دیگه، و نه یک اسب، پیدا کنم که ارابه رو حمل کنه.
گفته دوست ندارم بدنم رو عطر و روغن بزنند و اینکه اگه زمین برای قبرکنها زیاد خیس یا زیاد سفت نبود، غروب فردای روزی که مُرده دفنش کنیم. گفته فقط برام یک موسیقی بگذارید و اون هم آهنگ «من پرواز خواهم کرد.» سنگ قبرش رو به قبرستون سفارش داده که کنار قبر مادرش دفنش کنند و زمانیکه لازم شد به اداره اعلام کنم تا تاریخ مرگ رو روش حک کنند.» سالی تلفنش را از جیب درآورد و گفت: «باید به اداره تدفین زنگ بزنم.»
مک پرسید: «فکر میکنی تا فردا غروب میتونند همهچیز رو آماده کنند؟»
سالی گفت: «امیدوارم.» بعد به مدیریت اداره تدفین زنگ زد. «میگه تا پونزده دقیقه دیگه اینجا میرسند و بعدش که کارها انجام شد، میتونیم بریم.»
هالی گفت: «میشه تا وقتی اونها میآن صبر کنیم؟ دلم نمیخواد تنهاش بگذاریم.»
مک جواب داد: «البته که میشه. بریم یک جعبه پیدا کنیم که گربهها رو توش بگذاریم.»
سالی گفت: «اون قوطیهای قهوه رو هم ببرید. همونطور که خواسته اونها مال هالیه.»
مک گفت: «من هم برم ماشین کابیندار رو بیارم و اون دو تا گوساله رو غروب ببرم.»
هالی گفت: «خیلی ناراحتم. تموم چیزهایی که دوست داشت، تموم زندگیش، توی یکی دو روز همه از بین رفت.»
مک دستش را روی شانه هالی گذاشت و او را آرام تکان داد و گفت: «این درسی برای همهمونه که هر روزمون رو خوب زندگی کنیم، طوریکه انگار آخرین روز عمرمونه.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.