جوراب ساق بلند سفید
درباره نویسنده دی اچ لارنس:
دی اچ لارنس (David Herbert Lawrence) نویسنده کتاب جوراب ساق بلند سفید، با نام کامل دیوید هربرت لارنس، زادهی 11 سپتامبر 1885 و درگذشتهی 2 مارس 1930، نویسنده، شاعر، نقاش، مقاله نویس بریتانیایی و یکی از معتبرترین چهرههای ادبیات زبان انگلیسی بود. لارنس در خانواده فقیری در شهر ایستوود ناتینگهام شایر در سال ۱۸۸۵ میلادی دیده به جهان گشود. وی پس از مدتی آموزگاری در سال ۱۹۱۱، نخستین داستان خود را به نام طاووس سفید نوشت. پس از آن، او در سال ۱۹۱۹ به اروپا و استرالیا و آمریکا سفر کرد و در این مدت داستانهای بسیاری منتشر کرد که از میان آنها میتوان به پسرها و عاشق ها و رنگین کماناشاره کرد.
وی در نمایاندن غرایز حیوانی و همچنین عواطف بشری مهارت ویژهای داشت. شیوه نگارش او ساده و داستانهایش انتقادی و لطیف است. دی اچ لارنس که در زمره بهترین نویسندگان قرن بیستم به حساب میآید، بخشی از شهرت و اعتبارش را به دلیل نگارش داستانهای بحث برانگیزی که در زمان خودش «غیراخلاقی» خوانده میشد، به دست آورده است. از آثار معروف او میتوان به «رنگین کمان»، «طاووس سفید»، «پسرها و عاشقها» و «زنهای عاشق» اشاره کرد. اما معروفترین اثر او «عاشق خانم چترلی» است. انتشار این رمان به دلیل در بر داشتن صحنههای عیان جنسی در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا ممنوع بود.
درباره کتاب جوراب ساق بلند سفید:
قسمتی از کتاب جوراب ساق بلند سفید:
زن قبل از آنکه ازدواج کند، در کارخانهی تورسازیِ سم آدامز دخترکی انباردار بود. سم آدامز، کارفرمایش، مردی مجرد و چهل ساله بود: خوشبنیه، شیکپوش و سرخرو، با سبیل قهوهای پُرپشت و موهایی تُنُک. از بقایای ظاهر پُر زرقوبرقش برمیآمد که تاسی مایهی آزارش است. منشی پسندیدهای داشت و قدری خون ایرلندی در رگهایش بود.
علاقهی سم آدامز به دخترها، یا که علاقهی دختران به او، شهره بود و السی، این دختر زبل، زیبا، ریزاندام و بگینگی بامزه -به نظر بامزه و شوخ میرسید، اگرچه حرفهایش که حکایت میشد، یکسره بیمایه بود- جذابیتِ زیادی برای آدامز داشت. آدامز با کُتی ملوانی، قهوهایرنگ و مایل به زرد و تا حدودی اسپورت، شلوار چارخانهای سیاه سفید و زیبا به پا، با کلاهی لبهبزرگ و گل میخکی در گلیقهاش میآمد انبار که السی را تحتتأثیر قرار دهد. السی اما تنها نیمچه تأثیری میپذیرفت؛ چراکه برای سلیقهی خوبش مرد زیادی اجقوجق میزد. مرد به نحوی غریزی سلیقهی السی را دریافت و عقلش سر رنگ سرمهای آمد. آنگاه، مردی خوشاندام و سرخرو شد، با چکمههای پُرپشت قهوهای، کتوشلوار سرمهای شیک، چکمههای آلامُدو و کلاه مردانه؛ دیگری مردی بینقص بود. السی تحت تأثیرش قرار گرفت.
اما در همین اثنا، ویستون در کار دلبریاش بود و دخترک، جلوی آینهی اتاقخواب، برای خودش ژستهایی کوچک و شکوهمند میگرفت، از نوع تا ابد وفادار و راستین.
آواز آن روزهایش این بود:
وفادار، وفادار تا مرگ.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.