جنگ سنگ مرگبار مجموعه ماجراجوییهای توماس کاوننت جلد دوم
درباره نویسنده استیون آر دونالدسون:
استیون آر دونالدسون (Stephen R. Donaldson) نویسنده کتاب جنگ سنگ مرگبار، (زاده ۱۳ مه ۱۹۴۷) یک رماننویس آمریکایی فانتزی، علمی تخیلی و معمایی است که بیشتر برای The Chronicles of Thomas Covenant، مجموعه ده رمان فانتزیاش، مشهور است. ویژگی کار او پیچیدگی روانشناختی، انتزاع مفهومی، تیرگی اخلاقی و استفاده از واژگان محرمانه است و به دلیل «تخیل، شخصیتپردازیهای واضح و سرعت سریع» مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است. او مدرک لیسانس خود را از کالج ووستر و مدرک کارشناسی ارشد را از دانشگاه ایالتی کنت گرفت. دونالدسون بخشی از جوانی خود را در هند گذراند، جایی که پدرش که یک مبلغ پزشکی بود، با جذامیان کار میکرد. او در مدرسهای که اکنون مدرسه بینالمللی Kodaikanal نامیده میشود، تحصیل کرد. وی از نسل نویسندگان فانتزی است که در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 به شهرت رسیدند. او در حال حاضر در آلبوکرکی، نیومکزیکو زندگی میکند.
درباره کتاب جنگ سنگ مرگبار:
استیون ار دونالدسون در این سهگانه روایتی جذاب، هیجانانگیز و پرکشش از ماجراجوییهای توماس کاوننت، شخصیت اصلی داستان، را در ژانر علمیتخیلی و فانتزی به تصویر میکشد.
توماس، نویسنده جوانی است که با تشخیص جذام، دنیایش زیر و رو میشود. پس از ششماه درمان و مشاوره در یک مرکز درمانی جذام، به خانه برمیگردد؛ اما به خاطر جدایی از همسر جوانش و ترد شدن از سوی جامعه، خود را تنها درمییابد.
او در یک سفر عجیب با یک گدا مواجه میشود که بسیار مرموز است و همین مساله باعث اضطراب و پریشانی کاوننت میشود، پس سعی میکند هر چه سریعتر بگریزد؛ اما در حین فرار با ماشین پلیس برخورد کرده و بیهوش میشود.
توماس از خواب بیدار شده و خود را در «سرزمین» مییابد؛ یک دنیای فانتزی کلاسیک. با وجود آنکه جامعه از او دوری کرده و به تنهایی کشانده است؛ اما ماجرا اینگونه به پایان نمیرسد؛ چراکه قرار است به ناجیِ قهرمان دنیای دیگری تبدیل شود. کاوننت با لرد فول ظالم مبارزه میکند، چون قصد دارد جهان فیزیکی را بشکند و از اسارت فرار کند و از دشمن بزرگ خود انتقام بگیرد.
قسمتی از کتاب جنگ سنگ مرگبار:
نام آن مکان «سرزمین» بود. و به دلیل شباهتش با برک سه انگشتی و حلقهی طلای سفیدش مانند یک قهرمان با او برخورد کرده بودند: مؤسس افسانهای لردها. اما او قهرمان نبود. دو انگشت آخرى دست راستش را از دست داده بود، نه در جنگ، بلکه در عمل جراحی؛ به دلیل قانقاریا که با شروع بیماریاش از راه رسیده بود، قطع شده بودند. و حلقهاش را هم زنی به او داده بود که به دلیل جذام، از او طلاق گرفته بود. هیچ چیزی به اندازه ی باور سرزمین به او غلط نبود. و به این دلیل که در جایگاهی دروغین قرار داشت، با چنان ناباوری آشکاری رفتار کرده بود که اکنون او را از عذاب به خود میپیچاند.
قطعا هیچ کدام از آن افراد سزاوار بداندیشی او نبودند. نه لردها، نگهبانان سلامتی و زیبایی سرزمین؛ نه سالتهارت فوم فالوور، غولی که با او دوست شده بود؛ نه آتیاران زوجهی ترل، که او را بدون آسیب به رول استون برده بود، شهری که لردها در آن زندگی میکردند؛ و نه، آه، و نه دخترش لنا که به او تجاوز کرده بود.
ناآگاهانه فریاد زد لنا! و همان طور که راه میرفت، انگشتان بیحسش را به دو طرفش کوباند. چطور توانستم آن کار را با تو کنم؟
اما میدانست چطور اتفاق افتاده بود. سلامتیای که سرزمین به او عطا کرده بود، موجب شگفتیاش شده بود. بعد از ماهها ناتوانی جنسی و خشم فروخورده، آمادگی هجوم ناگهانی شور و نشاطش را نداشت، و آن شور و نشاط عواقب دیگری هم داشت. او را وادار به همکاری مشروط با سرزمین کرده بود، اگرچه میدانست آنچه بر سرش می آید غیرممکن است: یک رویا. به دلیل آن سلامتی، برای لردهای رول استون پیامی را برده بود که دشمن بزرگ سرزمین، لرد فول تحقیرکننده به او داده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.