تمام چیزهایی که نمیگوییم مجموعه تمام چیزها جلد اول
درباره نویسنده کری لانزدیل:
کری لانزدیل (Kerry Lonsdale) نویسنده کتاب تمام چیزهایی که نمیگوییم، آثار لانزدیل در فهرست پرفروشترین کتابهای آمازون و وال استریت ژورنال قرار گرفته است. او نه تنها نویسنده پرفروش کیندل است بلکه طبق آمار EBook Friendly یکی از 100 نویسنده برتر کیندل در تمام دوران است. کری درامهای مستقل و سریالهایی بر پایه احساسات عاطفی مینویسند که خوانندگان آنها را “غیرقابل انکار” و “توطئه های پیچیده” توصیف کردهاند. داستانههای او سرشار از رمز و راز و تعلیق است که برای مخاطبان گسترده و بین المللی جذاب است و به بیست و شش زبان ترجمه شده است. کری بنیانگذار انجمن نویسندگان داستانهای زنان است؛ یک سازمان بینالمللی که دارای بیش از 1000 نویسنده است. کری به همراه همسر و دو فرزندش در کالیفرنیای شمالی ساکن است. کتابهای این نویسنده در بیش از بیست و هشت کشور منتشر شده و به بیش از بیست و چهار زبان ترجمه شده است.
درباره کتاب تمام چیزهایی که نمیگوییم:
کارما براون: «کتاب لانزدیل با داشتن لایههای داستانی متعدد و مجموعهای از اتفاقات هیجانانگیز و غیرمنتظره، یک داستان عاشقانهی متاثر کننده و پر از سوالهای بیپاسخ است که شما را تا پایان همراه نگه خواهد داشت.»
باربارا کلایوپی وایت: «یک داستان مسحور کننده و به یاد ماندنی. رمانی که رازهای خانوادگی را در قالب یک داستان پر تعلیق از غم، عشق و هنر را به تصویر میکشد. این کتاب یک گوهر ناب است.»
کامیل دی مایو: «خیلی وقت بود یک کتاب را از اول تا آخر یک نفس نخوانده بودم. اما در مورد رمان تمام چیزهایی که نمیگوییم، این اتفاق افتاد و من از همان ابتدا جذب شدم. داستان پر از سوال است و لانزدیل به جذابترین و هیجانانگیزترین شکل به آنها پاسخ میدهد.»
قسمتی از کتاب تمام چیزهایی که نمیگوییم:
روز عروسی، نامزدم جیمز، در تابوت به کلیسا آمد. سالها در رویاهایم، او را تصور کرده بودم که در محراب کلیسا منتظرم ایستاده و لبخندی به لب دارد که فقط مال من است. لبخندی که هرگز در خوشحال کردنم شکست نمیخورد. اما در کلیسا به جای اینکه به سمت بهترین دوستم ـ اولین و تنها عشقم ـ قدم بردارم، در تشییع جنازهی او شرکت کرده بودم.
کنار پدر و مادرم در جایگاهی که پر بود از دوست و فامیل، نشستم. آنها قرار بود مهمان عروسیمان باشند. به جایش برای ادای احترام به مردی آمده بودند که خیلی جوان و خیلی زود مرده بود. تازه بیست ونه ساله شده بود.
حالا دیگر رفته بود. برای همیشه.
اشکی روی گونهام غلتید. با دستمال پارهپارهای که در دستم بود پاکش کردم.
« بیا، اِیمی ». مامان یک دستمال تمیز به من داد.
در مشتم مچالهاش کردم. «م…ممنون. » هق هق، صدایم را قطع میکرد.
صدایی پشت سرم زمزمه کرد: «اون است؟ » و من احساس تنش پیدا کردم.
نجوای دیگری جواب داد: « آره، نامزد جیمز.»
«طفلک بیچاره. خیلی جوان است. چند وقت نامزد بودند؟»
«مطمئن نیستم اما از وقتی بچه بودند همدیگر را میشناختند.»
صدای نفسی متعجب. «عشق دوران کودکی. چقدر غم انگیز.»
«شنیدهام که چندین هفته طول کشیده تا جنازهاش را پیدا کنند. میتوانی تصور کنی؟ آن حس بیخبری را؟ »
نالهای کردم. لب پایینم بیاختیار لرزید.
بابا به نجوا به خانمهای پشت سرمان نهیب زد: «آهای! یک کم رعایت کنید.» بعد ایستاد و درحالی که پاهایش به زانوهایمان میخورد، از جلوی من و مامان رد شد و آن طرف من نشست تا من بین او و مامان قرار بگیرم و مرا به سمت خود کشید و در برابر غیبت و پچ پچ و زل زدنهای کنجکاوانه پناهگاهم شد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.