ترانه مرغ اسیر
درباره نویسنده جازمین دارزنیک:
جازمین دارزنیک نویسنده کتاب ترانه مرغ اسیر، متولد 1973 است. او در تهران به دنیا آمد و در پنج سالگی همراه خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کردند. دارزنیک با رمان «دختر خوب: خاطرات پنهانی مادرم» به جهان ادبیات معرفی شد که سوای قرارگرفتن در میان کتابهای پرفروش نیویورک تایمز، به سیزده زبان ترجمه شد و موفقیتهای متعددی از جمله جایزه ویلیام سارویان، کتاب برتر کتابخانه ویرجینیا و جایزه یادو را از آن خود کرد. از آن به بعد، داستانها و مقالات او در رسانههای معتبری چون نیویورک تایمز، لوس آنجلس تایمز و واشنگتن پست منتشر شده است. جازمین دارزنیک تحصیلات عالی خود را در رشته ادبیات داستانی دانشگاه بنینگتون به پایان برد و سپس دکترای ادبیات انگلیسی را از دانشگاه پرینستون گرفت. او در دانشگاه هنر کالیفرنیا به تدریس ادبیات و نگارش خلاق مشغول است و با خانوادهاش در شمال این ایالت زندگی میکند.
درباره کتاب ترانه مرغ اسیر:
نیویورکتایمز: «داستان شکوهمند زنی که خود را در دل همه سختیها و مرارتها، با شعله عشق و شعر زنده نگه میدارد. این رمان نشان میدهد که گاهی خواستن و عشق ورزیدن، خودش یک انتخاب سیاسی است. در این رمان زنی را شاهد هستیم که حتی با عشق ورزیدنش هم میتواند کوهها را جابهجا کند. زنی که وجودی سرشار از عشق به آزادی دارد و از همه میگذرد تا بتواند آوای مانده در گلویش را فریاد بزند.»
رمان «ترانه مرغ اسیر» در گونه بیوگرافی قرار نمیگیرد و به قول مترجم آن، علی مجتهدزاده، رمانی است که قهرمان آن فروغ است. از نکاتی که در این کتاب میتوان به آن اشاره کرد این است که اتفاقاتی که برای قهرمان رمان میافتد، با واقعیت زندگی این شاعر موبهمو نمیخواند و این رمان در کنار وجه تاریخی که دارد سهم بسزایی نیز از تخیل در آن موج میزند. ناگفتهها از زندگی این شاعر برای یک خواننده خارجی بسیار زیاد است.
قسمتی از کتاب ترانه مرغ اسیر:
اول صدای آن ماشین مدرسه را شنیدم و بعد خودش را دیدم. چراغ که سبز شد و من به وسط چهارراه رسیدم، صدای ترمز و کشیده شدن لاستیک روی آسفالت به گوشم خورد. که یکه خوردم و صدا به رنگی وصل شد که جلوی چشمهایم را پر میکرد. خودم را به کناری کشیدم که به ماشین مدرسه نخورم و بعد درجا ماندم و ایستادم.
حلقههای فیلم در اطرافم پرواز کردند. یک آن همه چیز ماند و زمان راکد شد. قلبم تند میزد. خواستم از ماشین پیاده بشوم و ببینم کسی طوری شده یا نه، که ماشین مدرسه باز به حرکت افتاد. چهرههایشان را نمیدیدم اما معلوم بود که همه بچهها دارند از پنجرهها نگاهم میکنند. و یکدفعه دلم به حال خودم خیلی سوخت.
از سرم گذشت: کامی. چشمهایم را بستم که یادش از ذهنم برود اما دیر شده بود و فرمان ماشین محکم به سرم خورد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.