ترانهی فراموشی
ترانهی فراموشی قصهی زندگی دختریست که در جایی ناشناخته و در تاریکترین لحظات زندگیاش صدای امواج دریا را میشنود و چشمانش را باز میکند و متوجه میشود بعد از چندماه کما و بیهوشی، فراموشی گرفته و هیچ چیزی از خودش و خانوادهاش نمیداند، حتی اسم و چهرهی خودش…
دختری که دریا و موجهای آن، همدم همیشگیاش میشوند، دختری که نیاز، تنها حسِ قوی در او میشود و همین حس هم او را وادار میکند که باور کند زندگی ادامه دارد و او نیاز دارد خودش را پیدا کند، حتی اگر در این راه مجبور شود جهان اطرافش را هم بشناسد. دختری که در خوابش زندگی گذشتهاش را میبیند و وقتی بیدار میشود انگار به عالم رویا و خیال میرود. دختری که یه ترانه مدام درحال تعقیب کردن اوست و هردفعه یه تیکه کوچیک از خودش را به او نشان میدهد. این ترانه تنها یادگاری از گذشتهی اوست و انگار تمام پازل داستان به همان ترانه و یاری کردن ذهن او برای به یاد آوردن کامل آن بستگی دارد… ترانهی فراموشی!
ترانهای که یه روز میگه، همهی آنچه که هست همهی آنچه که نیست همه انگار به جاست…
به روزم میگه، همه انگار سزاست… انگار این ترانه باور دارد همه چیز به جاست و این اتفاق باید میوفتاد…
قسمتی از کتاب ترانهی فراموشی:
همهی آنچه که هست همهی آنچه که نیست همه انگار بهجاست… ترانهی فراموشی مدام داره میچرخه، مثل یه آوا، یه آوا که توی نیاز گم شده، نیاز داره پیدا بشه، نیاز داره کامل خودشو نشون بده و برگرده پیش ماهیِنقرهایش، عین یه قفل که فقط یه کلید میتونه بازش کنه، ماهیِ نقرهای همون کلیدِ روی نیاز، نیازی که بیشتر از هرچیز دنبال پیدا کردن خودشه، هرچی میره جلو بیشتر میفهمه همه ی اونچه داره و نداره، همه انگار از اول سزا بوده…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.