تبار مورچگان
درباره نویسنده چارلی کافمن:
چارلی کافمن (Charlie Kaufman) نویسنده کتاب تبار مورچگان، (زادهی ۱ نوامبر ۱۹۵۸) در نیویورک آمریکا فیلمنامهنویس، تهیهکننده و کارگردان فیلم است. معمولاً از او به عنوان یکی از برترین فیلمنامه نویسان تاریخ سینما یاد میکنند. او برنده جوایز معتبر زیادی از جمله اسکار، بفتا و گلدن گلوب شدهاست.از معروفترین فیلمنامههای او میتوان به درخشش ابدی یک ذهن پاک، اقتباس و جان مالکوویچ بودن نام برد. او در سال ۲۰۰۸ فیلم سینکداکی، نیویورک را کارگردانی نیز نمودهاست.
درباره کتاب تبار مورچگان:
پابلیشرز ویکلی: «کافمن نشان داده چطور هنر میتواند برداشت انسان نسبت به جهان را تغییر دهد و بهعلاوه از طریق این شیوۀ نوشتاری آزاد، عقاید خودش را دربارۀ جهان و فرهنگ امروزی بر زبان آورده و اثر پیکارسک و طنزآمیز وسوسهانگیزی خلق کرده است.»
نویسنده کتاب از تبار مورچگان یکی از تواناترین فیلمنامهنویسان هالیوود است که میتواند یک فیلم را به اثری ماندگار تبدیل کند و تنها حضور فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک» در کارنامه هنری او برای اثبات این ادعا کافی است.
حال این فیلمنامهنویس خبره، مهارت قصه گوییاش را در عرصه رمان به چالش کشیده و نتیجه آن هم مانند سایر فعالیتهایش ستودنی است: داستانی سراسر شگفتی، طنز، واقعبینی، صراحت بیشرمانه و غنی از دانش سینمایی. شخصیت اصلی کتاب، بلعم روزنبرگ خودش را «بی» مینامد چون دوست ندارد دیگران با شنیدن اسمش تحت تاثیر قدرت مرد بودن او قرار بگیرند. اما در دنیای درونیاش او عزت نفس پایینی دارد، به شدت عصبی است، دائما میخواهد ثابت کند نژادپرست نیست در حالی که قبل از هر چیز به رنگ پوست آدمها دقت میکند و با وجود تلاشهایش همیشه در جلب توجه خانمها شکست میخورد.
اگر بخواهیم صریح و مختصر بگوییم، آقای روزنبرگ آدم بدشانسی است. او سلسلهای از بدبیاریها را تجربه کرده اما تماشای یک فیلم خارجی و گمنام باعث میشود به آینده امیدوار شود. او باور دارد با معرفی این اثر به دنیای سینما، بزرگترین موفقیت حرفهایش را کسب میکند و به همین دلیل راهی نیویورک میشود اما یک اتفاق آرزوهای او را بر باد میدهد…
ماشین روزنبرگ در راه نیویورک آتش میگیرد. این یک بدشانسی است، اما فاجعه زمانی تکمیل میشود که خود روزنبرگ هم دچار سوختگی میشود و بر اثر سانحه بخشی از حافظهاش را از دست میدهد. خاطره تماشای فیلم تنها چیزی است که از آن شاهکار ارزشمند باقی مانده اما با پاک شدن خاطرات، دیگر راهی برای دستیابی به آن وجود ندارد. روزنبرگ بعد از فهمیدن موضوع تصمیم میگیرد به هر قیمتی که شده این فقدان را جبران کند. او از روانپزشکها، متخصصان هیپنوتیزم و افراد ذهنخوان بسیاری کمک میگیرد اما آیا به نتیجه میرسد؟ کافمن در کتاب تبار مورچگان به این سوال پاسخ دقیقی نمیدهد چون موضوع اصلی فیلم نیست. جان کلام این داستان بهایی است که افراد بسیاری مانند روزنبرگ بعد از نپذیرفتن شکستهایشان متحمل میشوند: جنون.
قسمتی از کتاب تبار مورچگان:
من کمالطلبم. کاش از خودم بیزار نبودم. جذاب بودم. پدر و مادرم آن قدیمها دوستم داشتند. همانقدر هم لابد نداشتند. شاید هم داشتند. گیرم که همینطور بوده، پس این عقده لایزال از کجا میآید. این حفرۀ پُرناشدنی. پس چرا فکر میکنم آدم رقتانگیزی هستم، حال بههمزنم، نفرتانگیزم. توی صورت تکتک آدمها دنبال نشانهای میگردم تا بهم ثابت شود در اشتباهم. عاجزانه دنبال نشانهام. دلم میخواهد همانطور نگاهم کنند که خودم به زنها نگاه میکنم؛ زنانی که از کنارم میگذرند بیاینکه اصلاً مرا ببینند. مغرور و بیاعتنا. شاید برای همین چنین ریشی دارم.
این ریش خیلی اعتراضی است. جار میزند گدای عشق جنابعالی نیستم. لازم نکرده از من خوشت بیاید. همینیام که هستم. شبیه یک روشنفکر مسخره. با سروهیکلی کریه، شاید حتی بوی گند هم بدهم. جوانتر که بودم هنوز دلم خوش بود شاید ریخت و قیافۀ جذابی پیدا کنم. ولی این همان قصۀ دروغین جوجهاردک زشت است که زورکی توی کلۀ بچههای غصهدار و بیریخت فرو میکنند، مثل وقتی که زورکی توی حلق غازها ذرت میریزند. رفتم باشگاه. میدویدم. چند دست لباس شیک خریدم. آن زمان کمربندهای پهن مُد بود. پهنترین کمربندهایی را که میشد گیر آورد خریدم. مجبور شدم راه درازی را تا لیندنهرست بکوبم و بروم تا دستم به آنها برسد. در ویهاوکن، شلوارهایم را دادم دست یک خیاط تا لیفههایشان را گشاد کند. قبلاً برای دیوید سول هم همین کار را کرده بود.
اما موهایم ریخت و صورتم چین افتاد. دیگر هم نمیشد کاریاش کرد. بنابراین راهم را عوض کردم. چطور بود قیافۀ فرهیختهها را به خودم بگیرم. چطور بود چشمان آبدارم پشت این عینک تهاستکانی، متفکر و حتی مهربان دیده شوند. بهتر از این نمیشد. و قطعاً اینطوری به چشم میآمدم. حتماً پشت سرم بهم میخندیدند، ولی مقاومتم نشانۀ استقلال و مخالفتم با الگوی غالب بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.