بچههای آخرالزمان
درباره نویسنده عزیز نسین:
عزیز نسین (Aziz Nesin) نویسنده کتاب بچههای آخرالزمان، با نام اصلی مِحمِت نُصرَت (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵ – ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود.
پس از خدمت افسری حرفهای، نسین سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهدهدار شد. دیدگاههای سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند. عزیز نام پدرش بود و او این نام را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. همچنین نسین در زبان ترکی به معنای تو چه کاره ای یا تو چه هستی است.
او در سال 1949 طنزی سیاسی نوشت که به واسطه نوشتن آن دو شاکی نامدار پیدا کرد. این دو شاکی شاه ایران یعنی محمدرضا شاه پهلوی و ملک فاروق دوم (پادشاه مصر) هستند. او به خاطر قلم منتقدانه خودش بیش از 200 بار به دادگاه احضار شده است و به خاطر شکایت شاه ایران نیز به شش ماه حبس محکوم شد و به زندان رفت.
در سالهای پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آنچه نادانی و افراطیگری دینی میخواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشمپوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای سید روحالله خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. این مهم منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروههای افراطی اسلامی شد. در ۱۹۹۳ هتلی را در شهر سیواس آتش زدند و سبب مرگ ۳۷ نفر در واقعهٔ کشتار سیواس شدند. خود نسین از این جریان جان سالم بدر برد.
قسمتی از کتاب بچههای آخرالزمان:
برای کتک خوردن یک انسان دلایل و بهانههای متعددی وجود دارد… یکی به خاطر لاغری زیادش کتک میخورد و دیگری به دلیل اینکه خیلی چاق است کتک نوش جان میکند؟
من در عرض بیست و چهار سال دوبار کتک خوردم. دفعهی اول به واسطهی لاغریم بود و بار دوم به دلیل چاقیام!
باور کنید به جز این دو موضوع تقصیر دیگری نداشتم.
اولین کتک را توی قطار نوش جان کردم! توی آنکارا، امیدم از پیدا کردن کار قطع شده بود، چون در همهی تابستان هر روز توی هوای گرم سرتاسر شهر را زیر پا میگذاشتم و به همه جا سر میکشیدم. شاید کار کوچکی که فقط نان خالی مرا تأمین کند پیدا کنم… اما موفق نمیشدم.
در اثر همین رفت و آمدها و دوندگیهای شبانه روزی و گرسنه خوابیدنها روز به روز گوشتهایم آب میشد و جز پوست و استخوان چیزی برایم باقی نمانده بود.
قیافهام عینهو اسکلتهایی که توی کلاسهای تشریح دانشگاه میگذارند شده بود. به همین جهت تصمیم گرفتم به استانبول بروم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.