به وقت پاریس
درباره نویسنده الکس جورج:
الکس جورج (Alex George) نویسنده کتاب به وقت پاریس، اهل انگلستان است. او در دانشگاه آکسفورد حقوق خوانده و هشت سال به عنوان وکیل شرکت در لندن و پاریس کار کرد. او در شانزده سال گذشته در غرب میانه ایالات متحده زندگی کرده است. او موسس و مدیر جشنواره کتاب نامحدود است و صاحب کتابفروشی اسکای لارک، یک کتابفروشی مستقل در مرکز شهر کلمبیا، میسوری است.
درباره کتاب آب به وقت پاریس:
کتاب به وقت پاریس رمانی است متکی بر خیال و خیالورزی، این کتاب حکایتیست متکی بر «کوچ خاطره» به جایی بسیار دورتر از واقعیت امروز، اساسا تحرز از تلخیِ مزه زمان حال است و سودای شیرینی گذشتهای گاه نزدیک و گاه دور. الکس جورج در قامت نگارنده و خالق اثر، فستیوالی از آدمها و احساسات آدمیزادیِ گونهگون را بر بستر یک طرح بسیار هوشمندانه از روایت درام برپا کرده است که در نوع خود اگر بیسابقه نباشد، دستکم کمسابقه است. این رمان روایت چهار شخصیت است که هریک از چیزی فراری و توأمان چشمانتظار چیز دیگری هستند. هر چهار نفر گویی در هزارتویی که پاریس 1927 باشد، گم گشته و رویای پیداشدگی در سر دارند.
«به وقت پاریس» به هماناندازه که یک تراژدی فردی است، تراژدی جمعی نیز هست. نویسنده به این امر آگاه بوده است که زندگی بد را نمیتوان خوب زیست. یادمان نرود که بستری که او قصههایش را درون آن روایت میکند، بستری است آغشته به تراژدی. او از پاریسی میگوید که به تازگی از گزند جنگ جهانی اول گریخته است؛ ولی حضور شوم آن کماکان حس میشود.
همه آدمهای داستان متأثر از این واقعه تراژیک بودهاند؛ سورن بعنوان یک ارمنی از زیر تیغ عثمانیها گریخته و از نسلکشی ارامنه در امان مانده است؛ گرچه کل خانوادهاش از دم تیغ عثمانیها گذشتند. ژان-پُل همسر و فرزند تازه بهدنیاآمدهاش را به سبب بمباران ژرمنها از دست داد. کمیل و همسرش در همان بحبوحۀ جنگ و به لطف آن (اگر بتوان اینچنین گفت) صاحب دختری میشوند که بعدها بزرگترین راز آنها و البته زیباترین نقطه داستان میشود. همگی در قصه زخمخورده و در جستجوی رستگاریاند؛ اما رستگاری موهبتی نیست که نصیب همه شخصیتهای داستان شود؛ کمااینکه در دنیای واقعی نیز چنین است.
قسمتی از کتاب به وقت پاریس:
مرد ارمنی فقط با نور یک شمع کار میکند. ابزار کارش مقابل او روی میز قرار دارند یک قرقره کتان، مقداری پارچه، قیچی خیاطی و یک سوزن.
شعله شمع میدرخشد و سایههای آن بر در و دیوار این اتاق کوچک به سان ارواحی رقصان، بالا و پایین میپرند، سورن بالاكیان پارچه را از وسط تا میزند و دقت میکند که گوشههای آن کاملا روی هم قرار گرفته باشند و سپس قیچیاش را بر میدارد. تیغههای قیچی که به جان پارچه میافتند، میتواند مقاومت پارچه را زیر انگشتانش احساس کند.
او همیشه از این نمایش آنی و زودگذر مقاومت لذت میبرد، تا اینکه در نهایت به آرامی قیچی را میفشارد و پارچه از وسط تاخورده را میشکافد. او که فقط با چشمانش این کار را انجام میدهد، به آرامی قیچی را بر خطوط همیشه آشنای پارچه میلغزاند. این کار را چنان بسیار در شبهای زیادی انجام داده، که دیگر هیچ احتیاجی به اندازه گیری و محاسبه ندارد. نیم تنه، بازوها و یقه لباس؛ این آخری را گشادتر کوک میزند تا برای سری که از آن میگذرد، جا باز کند.
وقتی کارش تمام میشود، دو تکه پارچه هم شکل را روبهروی خود میبیند. پارچههای استفاده نشده را کف اتاق میریزد و نخ و سوزن را بر میدارد. پس از بریدن، نوبت دوختن میرسد. دو طرف پارچه را محکم به هم چسبانده و با احتیاط نوک سوزن را از دو لایه پارچه عبور میدهد و سپس نخ را در محل دوخت میکشد و محکم میکند. با طمأنینه و تأنی خاصی کار میکند؛ گویی این زندگی خود اوست که در حال دوختن آن است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.