بهسوی جامعهای عقلانی
درباره نویسنده یورگن هابرماس:
یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) نویسنده کتاب بهسوی جامعهای عقلانی، (زاده ۱۸ ژوئن ۱۹۲۹ در دوسلدورف آلمان) از فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت است که در چارچوب سنت نظریه انتقادی و پراگماتیسم آمریکایی کار میکند. او در اردیبهشتماه ۱۳۸۱ سفری به ایران داشت.
تمرکز پژوهشهای او بر روی شناختشناسی، مدرنیته و تجزیه و تحلیل تحولات اجتماعی جوامع پیشرفته صنعتی سرمایهداری و سیاست روز آلمان به ویژه با توجه به نقش رسانههای همگانی است. شهرت او بیشتر به ابداع اصطلاح و تز گستره همگانی یا فضای عمومی است که فضایی فکری و اجتماعی را مدنظر دارد که در آن، فعالیتهای آگاهی بخش رسانهای به ایجاد زمینه برای بحثهای اجتماعی و انتقادی و ظهور چیزی که او آن را برای دموکراسی بنیادی میداند، میانجامد.
به نظر وی اطلاعات (اکسیژن دموکراسی) در این گستره فرآوری میشود و هرچه فرایندها و روندهای این تولید، آزادتر و خردورزانه تر و با مشارکت حداکثری همه نیروهای اجتماعی باشد، مزایای دموکراسی واقعی تر و تأثیرگذارتر میشود. گستره همگانی فضای اجتماعی ای است که در آن مردم آزادانه شرایط اجتماعی خودرا نقد کرده و مشکلات را برشمرده و بر جریان تصمیمگیری سیاسی تأثیر میگذارند. به نظر هابرماس گستره همگانی خاستگاه افکارعمومی است. گستره همگانی میانجی فضای خصوصی و فضای عمومی است و هرچه آزادتر و فکورانه تر باشد مناسبات اجتماعی خردورزانه تر و انسانی تر خواهد بود. هابرماس بر این اعتقاد است که از اواخر سده نوزدهم گستره همگانی بر اثر افزایش فعالیتهای تجاری و بازرگانی و سودگرایی دارندگان این رسانهها و نیز فروکش کردن تمایلات انقلابی پیشین سرمایهداری رو به کاهش گذاشتهاست.
درباره کتاب بهسوی جامعهای عقلانی:
همواره این پرسش پیش روی ما بوده که نظام سرمایهداری با این حجم مشکل عدیدهای که برای مردم سرتاسر جهان به وجود آورده و با حرکت بیوقفهاش در راستای گسترش نابرابری در جهان، نابودی محیط زیست و … چهگونه توانسته دوام بیاورد و پایههایش را اینچنین محکم کند که در اذهان عموم مردم غیرقابل تغییر مینماید. سلطهی این نظام پس از جنگ جهانی دوم روز به روز بیشتر و بیشتر و پس از فروپاشی بلوک شرق سیطرهاش تمام و کمال شد، بهگونهای که در قرن بیستویکم جز کرهی شمالی و شاید کوبا و ونزوئلا، هیچ کشوری وجود ندارد که بخشی از این نظام نباشد. برای رصد کردن این پرسش و پاسخهایی که به درستی همهی جوانب را در نظر بگیرد، کتاب « به سوی جامعهای عقلانی» یورگن هابرماس، منبع بسیار درخوریست.
هابرماس در مقام یکی از قلههای نظریهی انتقادی که قرن بیست و بیستویک را درک کرده و تحولات گونهگون جهان را دیده و دربارهشان نوشته است، در مجموعه مقالات گردآمده در کتاب به سوی جامعهای عقلانی، همهی حفظ ثبات و دوام سرمایهداری را نه به دلیل دستاوردهایش در رفع تبعیض و نابرابری، بلکه در شگردهای ویژهای میداند که این نظام با تغییر محل منازعات فیصلهبخش، فرم سیستماتیک تولید دانش را به گونهای تغییر داده که مشروعیت خودش از نتایج انبوه پروژهها و مراکز پژوهشی حاصل میشود! هابرماس با پرابلماتیک کردن این ماجرا، پرسشها و طرح بحثهایی را پیش روی دانشجویان و محققان گذاشته و با دعوت از آنها، بازخوانی و پرسشگری در خصوص ساختاری که با سیاستزدایی از تودهها، دانشگاهیان و متخصصان، برای خودش مشروعیت دائمی خریده را، از نو برپا کرده است.
قسمتی از کتاب بهسوی جامعهای عقلانی:
برای مثال کافی است به اعتراضات انجمنهای پروتستان علیه مربیان نسل جوان تر از مدرسه بولتمان نگاه کنیم میتوانیم ببینیم که این مربیان شارحانی بدتر از پیشینیان شان نبودند به طور خلاصه مشکل از قابلیتهای کارکردی آنها نبود.
دوم، از جمله رسالتهای دانشگاه، انتقال تفسیر و توسعه سنت فرهنگی جامعه است. تأثیر تفسیرهایی که علوم اجتماعی و علوم انسانی در خصوص . خودآگاهی افکار عمومی در اختیار میگذارند، به آسانی قابل تشخیص است. امروزه، علوم هر مونتیک، فارغ از اینکه تا چه حد در روشهایشان به شکلی اثبات گرایانه به صورت رشته درسی درآمده باشند، در مطالعه سنتهای فعال، نمیتوانند از موانع مربوط به بازتولید مستمر آنها یا از موانع مربوط به شکل دادن یا دگرگون سازی اساسی آنها یکسره رها شوند. کافی است مباحث اخیر میان تاریخ نگاران آلمانی در خصوص ریشههای جنگ جهانی اول را به خاطر بیاوریم یا تصور کنید اگر به مدت یک نسل نویسندگان رادیکالی که آثارشان را در انتشارات زور کامپ فرلاگ منتشر میکردند، کرسیهای ادبیات مدرن آلمان را در دانشگاه ها اشغال کرده بودند، تا چه حد چهره کلاسیسیم آلمانی دگرگون میشد.
سوم، دانشگاه همواره رسالتی را به انجام رسانده است که تعریف آن دشوار است؛ امروزه باب است بگوییم دانشگاه به ذهنیتهای سیاسی دانشجویانش شکل میدهد برای مدتی طولانی، ذهنیات شکل گرفته در دانشگاه های آلمان غیرسیاسی بود. ترکیب منحصر به فردی از درون گرایی بود که از فرهنگ انسان گرایی و وفاداری به اقتدار دولتی ناشی میشد این نوع از آگاهی بیش از آنکه منبعی برای گرایش بی واسطه سیاسی باشد ذهنیتی بود که پیامدهای سیاسی قابل ملاحظه ای داشت. بدون کنشهای برنامه ریزی شده بدون مطالعۀ سازمان یافته علوم سیاسی و بدون تحصیلات سیاسی، بدون دستورکار سیاسی بدنۀ دانشجویی در خصوص مسائل سیاسی روز، بدون سازمانهای سیاسی دانشجویی در حقیقت زیر نظر نهادی ظاهراً غیر سیاسی – نسلهایی از دانشجویان در رشته هایی از دانش تحصیل کردند و همزمان به شیوه ای که به لحاظ سیاسی کارآمد بود آموزش دیدند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.