بسته به جونم
درباره نویسنده عاطفه منجزی:
عاطفه منجزی نویسنده کتاب بسته به جونم، متولد اردیبهشت سال ۱۳۴۵ در مسجد سلیمان، است. پدرش از تبار بختیاری و مادرش، اصفهانی بود. او در اصفهان درس خواند و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد. بعد از ازدواج به تهران آمد و ساکن شد. در سال ۱۳۶۹ صاحب دو فرزند به نامهای علیرضا و نگین شد. علیرضا، در رشته کامپیوتر درس میخواند و نگین در رشته دارو سازی مشغول به تحصیل است. وقتی فرزندانش دوساله بودند تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کرد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی رشته روزنامه نگاری است.
درباره کتاب بسته به جونم:
تمامی رازها و اشتباهات، بها و تاوانی دارند. رمان بسته به جونم داستان زندگی پرماجرای مردی به نام معین را به تصویر میکشد. رمانی سرشار از اتفاقات مختلف و پستی و بلندیهای فراوان؛ قصهای از خواستن و خواسته شدنهایی که “عاطفه منجزی” سرنوشت آنها را در “بسته به جونم” با حرکت قلم خود کنترل میکند. داستانی از گذشته که پایش به حال باز شده و میخواهد هر آنچه در دل خود انباشته در روزهای پیش رو تخلیه کند. اما هر راز بهایی دارد و هر اشتباه تاوانی؛ کیست که بتواند سینه را در برابر آماج اشتباهات گذشتهاش که همچون تیری به طرفش پرتاب میشوند، سپر کند و دم برنیاورد؟ کسی چه میداند؟ شاید در میان تمام اشتباهات گذشته، اتفاقی افتاده که ارزش آن از جان شیرین هم بالاتر باشد.
قسمتی از کتاب بسته به جونم:
نفسش زور نداشت خود را از سینهاش بالا بکشد؛ صدایش ته افتاد و مابقی حرف در دهانش به خفگی مطلق رسید! نبضش داشت تندتر از ۱۴۰ دور در ثانیه میزد و باز مقابل ریههایش دست خالی میماند. نمیفهمیدند!… به زبان آدم میگفت… به زبان بیزبانی هم گفته بود… زبان جانوران دیگر را هم بلد نبود که اگر هم بلد بود، این جماعت از نسل حضرت سلیمان نبودند تا ترجمهاش کنند! خم شد روی زانوها. کلافه و سر درگم، هر ده انگشت نیمه لرزان دو دستش را لا به لای موهای پرپشت قهوهای روشنش فرو برد. سرش را میان پنجههایش فشرد و همان وقت صدای توبیخ پدرش را شنید:
_ اینجا نشستن و عزا گرفتن دردی رو دوا نمیکنه معین، اون از مادرت… اینم از وضع آشفتهٔ تو! فرصت بده اول ببینم چه خاکی به سرم شده و حال و روز مادرت چه طوره، بعد برام مرثیهٔ ننه من غریبم سر بده! حتماً یه گندی زدی، حالام عمد یا غیر عمد خاطرت نیست؛ منم که حرفی ندارم! با اینکه یه عمر حرص و جوش اطوار بازیای افراطیتو خوردم و خودتو یه چیز دیگه نشون دادی، بازم پشتت رو خالی نمیکنم پدرجان، ولی آسیا به نوبت، اول سلامتی مادرت، بعد رسیدگی به ادعا و اتهام این دخترهٔ گیس بریده!
معین، سرش را از لابه لای انگشتهایش خلاص کرد، چشمهای سرخ از غیظ و غضبش را به صورت پدرش دوخت و گلایهمند پرسید:
_ اطوار پدرجان؟… توی قاموس شما، پرهیز از گناه اسمش اطواره؟! دست شما درد نکنه دیگه! نباید بیشتر از اینم توقعی داشته باشم!… اما از قضاوت نا به حقتون گذشته، حالا چه وقت غش کردن افی جون بوده پدرِ من؟!… اگه بنا به پس افتادن باشه که یا من باید غش میکردم یا اون رویای بدبخت!… نترسید، مامان همیشه دست به غش و ضعفش ملس بوده!… بیاین اول یه فکری برای منِ در به در کنین که آش نخورده شدم و دهن سوخته!… این دختره هیچی سن و سال نداشته باشه و با ارفاق، بتونه جای خواهر کوچیکم باشه؛ نه دخترم!… من؟!… آخه به من میآد بابای این خر پیره باشم؟… دِ بابا انصافتون رو شکر!
_ زبون به دهن بگیر پسر؛ بذار اول خیالم از بابت اَفی راحت بشه، به این ماجرا هم میرسیم!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.