بر اساس یک داستان واقعی
درباره نویسنده دلفین دوویگان:
دلفین دو ویگان (Delphine de Vigan) نویسنده کتاب بر اساس یک داستان واقعی، زاده ی 1 مارس 1966، رمان نویس فرانسوی است. اثر برجستهی او، رمان مثل هیچ کس است که در سال 2007 به رشتهی تحریر درآمده و جایزهی معتبر کتاب فروشان فرانسه را برای دو ویگان به ارمغان آورده است. این رمان به بیست زبان ترجمه شده است. پس از موفقیت کتاب مثل هیچ کس، دلفین به نویسندهای حرفهای و تمام وقت تبدیل شد.
درباره کتاب بر اساس یک داستان واقعی:
موفقیت بینالمللی که نیم میلیون نسخه در فرانسه فروخت: یک اثر تخیلی تخیلی – اما بر اساس یک داستان واقعی- درباره دوستی ای که به طرز وحشتناکی سمی است و نیز ماهیت واقعیت.
دلفین که از موفقیت عظیم آخرین رمانش غرق شده، خسته است و از ناتوانی فلج کننده در نوشتن رنج می برد، با ال ملاقات می کند. ال مظهر هر چیزی است که دلفین همیشه مخفیانه تحسین کرده است. او تصویری درخشان از پیچیدگی و خودانگیختگی زنانه است و استعداد عجیبی در گفتن حرف درست دارد. ال. که شهودش به شکل عجیبی درست کار می کند، آسیب پذیری دلفین را احساس می کند و به آرامی اما عمدا جایگاهی در زندگی نویسنده برای خود ایجاد می کند.
با این حال، از آنجایی که ال. خود را برای دلفین ضروری میسازد، شدت این دوستی غیرمنتظره به شیوههای فزایندهای شوم خود را نشان میدهد. همانطور که زندگی آنها بیشتر و بیشتر در هم پیچیده می شود، ال هویت دلفین را چه به عنوان نویسنده و چه به عنوان یک فرد تهدید می کند.
این تریلر روانشناختی پیچیده به طرز ماهرانه ای مرز بین واقعیت و تخیل، واقعیت و امر ساختگی را محو می کند. دلفین دی ویگان یک تریلر ترسناک، موذیانه و متا تخیلی ساخته است. یک چشم انداز غم انگیز از اغوا و خیانت. کتابی که در تشنگی اش برای حقیقت، خواننده را نیز درگیر می کند – حتی اگر ما را در دام خود نگه دارد.
قسمتی از کتاب بر اساس یک داستان واقعی:
«میخواهم تعریف کنم که اِل چطور و در چه شرایطی وارد زندگیام شد. میخواهم دقیقاً موقعیتی را توصیف کنم که به او امکان داد به قلمرو شخصیام تجاوز کند و بعد آرامآرام آن را تصاحب کند. اما باور کنید آنقدرها هم کار آسانی نیست. وقتی مینویسم «چطور اِل وارد زندگیام شد»، خوب میدانم که این عبارت چقدر پرطمطراق است: میدانم کمی غلوآمیز است؛ بر قوس داستانی تأکید میکند که هنوز وجود ندارد؛ حاکی از اشتیاق به اعلام نقطهٔ عطف یا پیچوتابی در پیرنگ است.
بله اِل «وارد زندگیام شد» و آن را عمیقاً، آرامآرام، بیتردید، بیسروصدا زیرورو کرد. اِل چنان وارد زندگیام شد که گویی درست در وسط نمایش روی صحنه آمد، انگار که کارگردان خواسته بود همهچیز در اطراف این بازیگر تازهوارد تاریک شود تا لحظهٔ ورودش به صحنه را چشمگیر کند؛ گویی مقدمات ورود اِل را طوری فراهم کرده بود که اهمیتش را برساند، طوریکه درست در همین لحظه تماشاگر و بقیهٔ هنرپیشههای روی صحنه (یعنی، خود من) فقط به او نگاه کنند؛ طوریکه همهچیز در اطراف ما بیحرکت بماند و صدای او درست تا ته سالن برسد. خلاصه، طوریکه همه را تحتتأثیر قرار بدهد.
ولی دارم عجله میکنم.
آخر ماه مارس اِل را دیدم. تا پاییز او دیگر بخشی از زندگیام شده بود؛ مثل یک دوست قدیمی که با او نقاط مشترک بسیاری داشتم. پیش از پاییز، ما لطیفههای خصوصی خودمان را داشتیم، از کنایه و اشاره و حرفهای دوپهلو و نگاه زبان مشترکی ساخته بودیم که برای فهمیدن همدیگر بس بود. نهتنها رازهای مشترک بلکه آنچه نگفته میماند، حرفهای ناگفته، به آتش این همدستی دامن میزد. در بازنگری گذشته و با توجه به خشونتی که بعداً ویژگی رابطهمان ما شد، گاهی وسوسه میشوم بگویم تنها بهمنظور تصرف و تصاحب بود که اِل دزدکی وارد زندگیام شد؛ اما این حرف درست نیست.
اِل به آرامی وارد زندگیام شد و من لحظات شگفتانگیزی از همدستی و مشارکت را با او تجربه کردم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.