برتا ایسلا
درباره نویسنده خابیر ماریاس:
خابیر ماریاس (Javier Marías) نویسنده کتاب برتا ایسلا، زادهی ۲۰ سپتامبر ۱۹۵۱، رمان نویس، مترجم و ستون نویس روزنامه اهل اسپانیا است. او متولد مادرید است و نخستین تجربهاش در زمینهی برگردان ادبی، با ترجمهی «دراکولا» در دوران نوجوانیاش شروع شد و بعدها آثاری از جان آپدایک، توماس هاردی، جوزف کنراد، ولادیمیر ناباکوف، ویلیام فاکنر، رودیارد کیپلینگ، هنری جیمز، رابرت لویی استیونسن و ویلیام شکسپیر را به اسپانیایی برگرداند. او در سال ۱۹۷۹ جایزهی ملی اسپانیا را برای ترجمه دریافت کرد. او تاکنون ۹ رمان، دو مجموعه داستان و مجموعه مقالات زیادی منتشر کرده است و علاوه بر نویسندگی، منتقد و روزنامه نگاری چیره دست است. او که رمان«قلب بسیار سفید»اش یکی از بهترین کارهای اسپانیایی زبان شناخته شده است چند سال پیش جایزهیی به نام پادشاهی ردوندا را تاسیس کرد تا از نویسندگانی که آثارشان به زبان اسپانیایی ترجمه می شود تجلیل به عمل آید.
درباره کتاب برتا ایسلا:
یکی از برجستهترین دستاوردهای خوانندهی آثار ماریاس این است که درمییابد نهتنها حرفهای گفته و شنیدهشده که حتی ناگفتهها و ناشنیدهها نیز به طرز عجیبی در شکلگیری بخش زیادی از زندگی ما مؤثرند و این یافته، یا بهتر است بگویم بخشی از حقیقت، در هر رمان تازهی ماریاس بیشازپیش به خواننده اثبات میشود. برتا ایسلا با اینکه وفادار به این موضوع است به سبکوسیاقی کاملاً متفاوت با دو رمان برجستهی دیگر این نویسنده، قلبی به این سپیدی و شیفتگیها که پیشتر ترجمه کردهام، بر این واقعیت صحه میگذارد: به آنچه میدانیم و نمیخواهیم بدانیم، آنچه نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم و به جزئیات، ظرافتها و مشکلات ارتباطی بین آدمها میپردازد و شواهد و دلایل دیگری برای اثبات این مضمون در اختیار قرار میدهد.
برتا ایسلا در هالهای شناختی شکل میگیرد و از رمانهای پیشین ماریاس پُرفرازونشیبتر و راضیکنندهتر است، مملو از لحظات رازآلود و تحسینبرانگیز با جملاتی قابلتأمل و ماندگار و به همین نسبت هوشمندانهتر و فریبندهتر. در جایی برتا، شخصیت زن اصلی داستان، به نقل از داستان دو شهر دیکنز میگوید «برای هر انسانی مقدر شده که برای انسانی دیگر رازی سربهمهر و نامکشوف باشد.» بسیاری از منتقدان ادبی اروپا و امریکا بر این باورند که شاید بتوان این اثر را بهترین رمان سالهای اخیر ماریاس نامید.
قسمتی از کتاب برتا ایسلا:
تا مدتی مطمئن نبود همسرش همسرش است، درست مثل وقتی که داری چرت میزنی و مطمئن نیستی که داری فکر میکنی یا خواب میبینی، بر افکارت تسلط کامل داری یا بر اثر خستگی قادر نیستی دنبالش کنی. گاهی فکر میکرد همسرش است و گاهی هم نه، گاهی هم تصمیم میگرفت به چیزی باور نداشته باشد و فقط به زندگیاش با او یا با مردی ادامه بدهد که شبیه او بود، البته کمی پیرتر. خودش هم در نبود مرد پیرتر شده بود. وقتی ازدواج کردند، خیلی جوان بود.
آن لحظاتی که به چیزی باور نداشت به بهترین، آرامترین، زیباترین و رضایتبخشترین شکل میگذشت اما دیری نمیپایید؛ چنین تردیدی را نمیتوان به راحتی نادیده گرفت. میتوانست چند هفتهای آن را مدیریت کند و نادید اش بگیرد و خود را غرق زندگی روزمره کند، زندگیای که بیشتر ساکنان زمین مشکلی برای لذت بردن از آن ندارند؛ همانهایی که فقط تماشا میکنند روز چگونه شروع میشود، چگونه مسیرش را میپیماید و به انتها میرسد، بعد گمان میکنند خاتمهای، مکثی، انشقاق یا مرزی هست که با خوابیدن مشخص میشود، اما چنین چیزی نیست. زمان پیش میرود و به کار خود ادامه میدهد، هم در جسممان و هم در شعور و آگاهیمان، برای زمان مهم نیست که خوابِ خوابایم یا بیدار، یا خواب به چشممان نمی آید…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.