بخش دی
درباره نویسنده فریدا مک فادن:
فریدا مکفادن (Freida McFadden) نویسنده کتاب بخش دی، پزشک متخصص در زمینهی آسیبهای مغزی است و پرفروشترین رمانهای رازآلود و تریلرهای روانشناختی را در کارنامهی خود دارد. او به همراه خانواده و گربه سیاهش در یک خانهی سهطبقه با قدمت یک قرن، مشرف به اقیانوس زندگی میکند. مک فادن در حال حاضر، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز، آمازون، یواس ای تودی، وال استریت ژورنال و پابلیشرز ویکلی است. آثار او بارها در فهرست بهترین کتابهای ویراستاران آمازون قرار گرفته و برنده جایزهٔ بین المللی نویسندگان ژانر تریلر برای بهترین کتاب شدهاند.
درباره کتاب بخش دی:
رمان بخش دی، یک سفر درونی به قلب یک بیمارستان و انسانهایی است که در آنجا زندگی میکنند. این اثر با نگاهی عمیق و انسانی، داستانهای پیچیده و دردآور بیماران، پزشکان و پرستارانی را که در بخش دی از این بیمارستان به سر میبرند، بازگو میکند. فریدا مکفادن با استفاده از زبانی ساده اما پرقدرت، جلوههای غیرقابل پیشبینی و گاهی تکاندهندهی زندگی روزمره را در یک محیط بیمارستانی به تصویر میکشد. از طریق داستانهای شخصیتهای خود، وی مسائل مختلف از قبیل امید، ناامیدی، رابطه بین پزشک و بیمار، و چالشهای اخلاقی و حرفهای موجود در یک محیط درمانی را مورد بررسی قرار میدهد.
“بخش دی” نه تنها یک داستان در مورد بیماری و درمان است، بلکه یک نگاه عمیق به روابط انسانی، تصمیمگیریها و چالشهای زندگی است. این کتاب به ما آموزش میدهد که چگونه در مواقع سخت و چالشبرانگیز، امید را حفظ کنیم و با واقعیتهای زندگی مواجه شویم. با خواندن این کتاب، خواننده وارد دنیایی میشود که ممکن است برای بسیاری ناآشنا باشد، اما هر کسی میتواند خود را در کنار شخصیتها و داستانهای آن یافته و با آنها همدلی کند. فریدا مکفادن با نوشتن این اثر، نه تنها یک داستان زیبا و معنوی ارائه داده است، بلکه یک درس زندگی را به ما آموزش میدهد.
قسمتی از کتاب بخش دی:
قرار است سیزده ساعت بعدی زندگی ام را در یک بخش روان پزشکی با درهای بسته بگذرانم.
سعی میکنم بهش فکر نکنم و روی صندلی مسافر تویوتای دست سوم گبی هم خانه ام مینشینم. (اول ماشین پدرش بود بعد برادرش و حالا خودش… همین روزها سر از مرکز اسقاط در می آورد.) لطف کرد و به من پیشنهاد داد مرا برای شیفت شبانه ام که دقیقاً بیست دقیقه دیگر شروع میشود، به بیمارستان برساند. حس میکنم شمارش معکوس تا اعدامم شروع شده.
گبی به من میگوید: «این قدر نترس، ایمی.» دو هفته ای میشود که روزها در بخش دی کار میکند و نگرانیهای مرا درک نمیکند. حتی هفته اول با دکتر بک شیفت داشت و الان شیفته او است. «همه چی خوب پیش میره.»
البته وحشت الانم بیشتر به خاطر این است که گبی بدون آنکه بایستد، علامت توقف را رد کرد. بین بدترین راننده های لانگ آیلند، احتمالاً گبی نفر دوم است (نفر اول خودمم). هر چند اگر گبی ماشین را به یک درخت بکوبد، میتوانم از شر این شیفت خلاص شوم. برای اولین بار، امیدوارم تصادف شدیدی بکنیم.
خب، شاید شدید نه. ولی به حدی بد که کارمان به بیمارستان بکشد؛ مثلاً، یکی از استخوانهایم بشکند… یک استخوان بیاهمیت مثل انگشت کوچکم گبی میپرسد: «امشب با کی شیفت داری؟»
«استفانی.»
گل از گلش میشکفد. «خوبه استفانی محشره خیلی عالی شد.»
باید در این مورد با او موافقت کنم. استفانی مارگولیس یکی از باهوش ترین هم کلاسی های من است. از آن آدمهایی است که دلت میخواهد شب قبل از…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.