ببر پشت دروازه (جهان نمایش 19)
درباره نویسنده ژان ژیرودو:
ژان ژیرودو (Jean Giraudoux) نویسنده کتاب نمایشنامه ببر پشت دروازه، با نام کامل هیپولیت ژان ژیرودو (متولد 29 اکتبر 1882و متوفی در 31 ژانویهی 1944) یک نویسنده، مقاله نویس، دیپلمات و نمایشنامه نویس فرانسوی بود. او مهم ترین نمایشنامه نویس فرانسوی دورهی میان جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم در نظر گرفته میشود. آثار او به دلیل وقار سبک مند و فانتزی شاعرانه قابل توجهاند. تم غالب کارهای او روابط میان زن ومرد یا در برخی موارد میان مرد و ایده آل دست نیافتنی است.
درباره مجموعه جهان نمایش:
جهان نمایش مجموعهای است از متنهایی که برای صحنهی نمایش یا دربارهی آن نوشته شدهاند. انواع نمایشنامه، چه برای اجرا و چه صرفاً برای خوانده شدن، از جمله نمایشنامههایی با اقتباس از آثار ادبی یا سینمایی، و نیز متنهای نظری در حوزهی درام و نقد آثار نمایشی، در این مجموعه جای میگیرند.
درباره کتاب ببر پشت دروازه:
نمایشنامۀ «ببر پشت دروازه» درباره مضمون اصلی این نمایشنامه و وجه تسمیۀ عنوان انگلیسی و فارسیِ آن مینویسد: «مضمون اصلی این نمایشنامه سرنوشت است که ژان ژیرودو آن را به ببری تشبیه کرده که پشت خم کرده و آماده است تا هر لحظه از دروازه جنگ بیرون بجهد.»
ژیرودو در نمایشنامۀ «ببر پشت دروازه» نه با نگاه حماسی هومر، بلکه با طنزی انتقادی به شخصیتهای مشهور اساطیری نگاه کرده و تفسیر متفاوت خود را از جنگ و انگیزه و عامل آن به دست داده است. نمایشنامۀ «ببر پشت دروازه» اگرچه شاید در واکنش به مسائل زمانۀ خود نوشته شده باشد، اما حاوی معناییست که در همۀ دورهها و تا وقتی جهان بر مدار جنگ میگردد کهنه نمیشود و همچنان خواندنیست. ژیرودو در «ببر پشت دروازه» با طنزی تلخ نشان میدهد که چطور بر سرِ هیچوپوچ و با انگیزههایی مبتذل و خودخواهانه جنگهای بزرگ درمیگیرد و انسانهای بسیار کشته میشوند و ویرانیهای بزرگ به بار میآید.
قسمتی از کتاب ببر پشت دروازه:
آندروماخه: کاساندرا، گوش کن چه می گویم، جنگ تروایی در کار نخواهد بود.
کاساندرا: آندروماخه حاضرم باهات شرط ببندم.
آندروماخه: یونانی ها کاملا حق دارند عصبانی باشند. ما خیلی مودب و معقول از فرستاده شان استقبال می کنیم، بعد هم هلن نازنینش را دو دستی تقدیمش می کنیم تا بردارد و ببرد.
کاساندرا: ما روی خوشی به فرستاده شان نشان نمی دهیم. هلن را به شان برنمی گردانیم و جنگ تروا شروع می شود.
آندروماخه: بله، البته اگر هکتور نباشد. اما هکتور این جاست کاساندرا. دوباره به وطن برگشته. گوش کن، صدای شیپورها را می شنوی. همین الان پیروز و سربلند وارد شهر می شود. حتم دارم هکتور خیلی حرف ها دارد که بزند. سه ماه قبل، وقتی می رفت به من قول داد که این جنگ آخرین جنگ باشد.
کاساندرا: آخرین جنگ که هست. جنگ بعدی هنوز شروع نشده.
آندروماخه: ببینم، تو خودت از این که فقط فاجعه را ببینی و از فاجعه خبر بدهی، خسته نشده ای؟
کاساندرا: من نه چیزی را می بینم و نه از چیزی خبر می دهم. فقط دو حماقت بزرگ را هم به حساب می آرم. حماقت آدم ها و حماقت ارکان این عالم.
آندروماخه: اصلا جنگ چه لزومی دارد؟ پاریس و هلن که دیگر علاقه ای به هم ندارند.
کاساندرا: فکر می کنی علاقه ی پاریس و هلن به یک دیگر خیلی مهم است؟ مگر تقدیر تا به امروز کاری به این داشته که فلان و بهمان به هم وفادار مانده اند یا نه؟
آندروماخه: من که نمی دانم تقدیر یعنی چی.
کاساندرا: برات می گویم. تقدیر یعنی منطق بی رحم هر روز از زندگی ما.
آندروماخه: من از این حرف های انتزاعی سر در نمی آورم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.