باکره سنجار
درباره نویسنده وارد بدرالسالم:
وارد بدرالسالم (متولد 1956- عراق)، داستانهای کوتاه و رمانهای او در جهان عرب با استقبال منتقدان و خوانندگان مواجه شده و جوایز و نشانهای مختلفی را به خود اختصاص دادهاند. از جمله جایزة «کتارا» نشان ویژة رمان عربی قطر به خاطر رمان «ربودهشده»(2019)؛ جایزة «الابداع» بالاترین نشان فرهنگی و ادبی وزارت فرهنگ عراق برای «باکرة سنجار»(2017)؛ جایزة «ابنبطوطه» نشان ویژة کویت در زمینة ادبیات سفرنامهنویسی برای رمان «هندوها دروازة آسمان را میکوبند»(2010) و جایزة ویژة دُبی(2007) به سبب نگارش رمان «بار آمریکایی».
از دیگر آثار او: «دختران لالش»(2020)؛ «چوب لای زخم»(2019)؛ «جمهوری مریم»(2018)؛ «زن بدون ز»(2018)؛ «شیرین»(2017)؛ «شگفتیهای بغداد»(2012) و «تولد یک کلاغ»(2004).
درباره کتاب باکره سنجار:
رمان «باکرۀ سنجار» سعی دارد تا برپایۀ عناصر ساختاری رماننویسی فراهمآمده از واقعیتهای موجود، بهصورتی مستدل به برجستهسازی جنایات داعشیان در سنجار و نواحی اطراف آن بپردازد، از طریق شخصیتهای بومی و محلی که نتوانسته بودند از شهر بگریزند و ناگزیر در شهر اشغالشدۀ سنجار در محاصرۀ داعشیان قرار گرفتند.
به درازنای تاریخ، کیش ایزدیگری و ایزدیان به بهانههای مختلف مورد تاختوتاز، کشتار و قتل عام قرار گرفتهاند. و آخرین و هفتادوپنجمین حمله هم توسط داعش انجام شد که در ضمن مجموعه حملاتی است که با هدف قتل عام و نسلکشی قومی ایزدیان و نابودی کیش دینی و سنت اجتماعی آنان صورت گرفته است. همچنان که مستحضرید پس از پیدایی دولت اسلامی عراق و شام موسوم به داعش در منطقه؛ یکی از مناطقی که بنا به موقعیت استراتژیک و سوقالجیشی مورد تاخت و تاز وحشیانه داعشیان قرار گرفت، شهرها و روستاها و اماکن مذهبی و دینی و تاریخی ایزدیان بود که در این میان بسیاری از مردان این قوم و کیش باستانی و تاریخی قتلعام شدند و زنان و دخترانشان به کنیزی و بردگی جنسی گرفته شد و در شهرها و بازارهای مختلف کشورهای عربی و اسلامی به فروش و حراج گذاشته شد و متاسفانه در سده بیستویکم بار دیگر بازار بردهفروشی با توجیهات دینی رونق گرفت و در این میان بسیاری از اماکن مقدس مذهبی و تاریخی آنها و شهرها و روستاهایشان ویرانه و تلی از خاک شد و باغستانها و مزارعشان به آتش کشیده شد و چیزی به نام حیات و امید به زندگی برایشان باقی نماند.
قسمتی از کتاب باکره سنجار:
فردای آن شب؛ سرحال و با انرژی دوچندان خود را برای دیدن شهر آماده کرد، اما در دلش بسیار نگران بود. آمیزهای از ترس، تردید و ابهام در دل داشت. گویی اولین بار بود که زن آبستن را میدید، چشم از او بر نمیداشت، انگار نخستین همشهری اسیر و دربند خود را یافته بود که نتوانسته تابستان گذشته فرار کند.
بیرون صدای آژیر آمبولانس بهوضوح شنیده میشد. در آشپزخانۀ کوچک زن آبستن چای گرمی نوشید.
ـ حالا دیگر نام من آزاد اســت. آزادِ مسلمان که برگۀ غفران و آمرزش در جیبش دارد. زن آبستن تبسمی کرد و گفت:
ـ سنجاریها همه تغییر نام دادهاند. این مرا به تعجب وانمیدارد. تنها عیدو نامش را تغییر نداده و مسلمان نشده است، آخر او دیوانه است.
ـ اما حالا َمن دیگر ایزدی نیستم، مسلمانم. به همین خاطر هم نامم آزاد است و سربَست را در کوه جا گذاشتم. خواهرم حالا من توبهکارم. هاها. ـ هر دینی که داشته باشی؛ مطمئن باش روح و روان تو ایزدی خواهد ماند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.