بازی روزگار
درباره نویسنده جون دیدیون:
جون دیدیون (Joan Didion) نویسنده کتاب بازی روزگار، زادهی 5 دسامبر 1934، روزنامه نگار و نویسندهی آمریکایی است. دیدیون در ساکرامنتوی کالیفرنیا به دنیا آمد. او در سال 1956 در رشتهی زبان انگلیسی از دانشگاه کالیفرنیا فارغ التحصیل شد. دیدیون در آخرین سال تحصیل، برندهی جایزهی مقاله نویسی پاریس شد؛ مجلهی Vogue حامی این جایزه بود و به همین خاطر، شغلی به عنوان دستیار واحد تحقیق در این مجله به عنوان جایزه به دیدیون پیشنهاد شد. او در طول هفت سال فعالیتش در Vogue، پله پله به جایگاههای بالاتری رسید و نام خود را به عنوان نویسنده و روزنامه نگاری برجسته مطرح کرد.
دیدیون يکي از نويسندگان مطرح آمريکاست که در دو حوزهي ادبيات داستاني و غيرداستاني به يک اندازه معروف است و با آثارش همهي مخاطبان ادبيات را به خود جذب ميکند. او را در کنارتام ولف، هانتراس. تامپسون، نورمن ميلروترومن کاپوتي عضو جنبشي از روزنامه نگاري و خبرنويسي ميدانند به نام ژورناليسم نو، سبکي که ساختار خود را از ادبيات وام ميگيرد. نثر موجز وفشردهي ديديون يادآور آثار ارنست همينگوي است. او تا به حال جايزهي کتاب ملي براي ادبيات غيرداستاني را به دست آورده و نامزد کسب جايزهي پوليتزر و جايزهي کتاب ملي حلقهي منتقدان بوده است.
درباره کتاب بازی روزگار:
کالبد شکافی بیرحمانه زندگی آمریکایی در اواخر دهه 1960، «آنطور که میگذارد»، حال و هوای یک نسل کامل را به تصویر میکشد، کسالت جامعه معاصر که در نثر یدکی منعکس شده و خواننده را آزار میدهد. در مکانی فراتر از خیر و شر – به معنای واقعی کلمه در هالیوود، لاس وگاس، و زبالههای بیثمر صحرای موهاوی، اما به طور مجازی در چشم انداز یک روح خشک – بیش از سه دهه پس از انتشار اولیه اش، رمانی عمیقا نگران کننده باقی مانده است. جذاب در کاوش زن و جامعهای در بحران و در شدت هنوز مبهوت کننده نثرش خیره کننده.
قسمتی از کتاب بازی روزگار:
بعضیها میپرسند: چه چیزی یاگو را شرور میکند؟ من هرگز نمیپرسم.
مثال دیگری به ذهنم میرسد، چون خانم برستاین امروز صبح در باغچهی کنگر فرنگی، مار گودال دیده و از آن موقع به بعد سرکش شده: من هرگز دربارهی مارها سؤال نمیپرسم. چرا مار شالیمار باید به مار براق هندی حمله کند؟ چرا مار مرجانی برای زنده ماندن به دو غدهی سم عصبی نیاز دارد، در حالی که یک شاهمار، با نقش ونگار مشابه، به هیچ غدهی سمی نیاز ندارد؟ منطق داروینی اش کجاست؟
شما ممکن است این را بپرسید. من هرگز نمیپرسم، دیگر نه. حادثهای را به یاد میآورم که زمانی نه چندان دور در هرالد اگزماینر لس آنجلس گزارش شده بود: جسدهای زوجی اهل دیترویت که ماه عسل خود را میگذراندند در چادر پیشاهنگیشان نزدیک بوکاریتون پیدا شد، ماری مرجانی هنوز روی پتوی حرارتی چنبره زده بود. چرا؟ هیچ «پاسخ» رضایت بخشی به چنین سوالهایی وجود ندارد، مگر این که آماده باشید به اثرات احتمالی آینده فکر کنید.
به همین صورت. من همینیام که هستم. گشتن به دنبال «دلایل» نابه جا است. اما چون در اینجا کارشان جست وجوی دلایل است، از من میپرسند. مارياه، آره یانه: من در این لکهی جوهر، تصویر میبینم. ماریا، آره یانه…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.