افسانههای ژاپنی
درباره نویسنده یی تئودورا اوزاکی:
یی تئودورا اوزاکی (Yei Theodora Ozaki) نویسنده کتاب افسانههای ژاپنی، با نام کامل یی ایولین تئودورا کیت اوزاکی (دسامبر 1870 – 28 دسامبر 1932) مترجم اوایل قرن بیستم داستان های کوتاه و افسانههای ژاپنی بود. ترجمههای او نسبتاً لیبرال بود، اما محبوبیت زیادی داشت و پس از مرگش چندین بار تجدید چاپ شد.
اوزاکی پیشینه خانوادگی غریبی داشت. او دختر بارون اوزاکی، یکی از اولین مردان ژاپنی مشغول به تحصیل در غرب، و باتيا کاترین موریسون، دختر ویلیام موریسون، یکی از معلمهای این مردان ژاپنی بود. والدین او پنج سال بعد از ازدواج جدا شدند، مادرش هم حضانت سه دخترشان را بر عهده گرفت تا اینکه به نوجوانی رسیدند. در این زمان، تئودورا را فرستادند در ژاپن با پدرش زندگی کند که مقبول تئودورا افتاد. بعدها دست رد به ازدواج سنتی زد، خانه پدرش را ترک کرد و معلم و منشی شد تا زندگیاش را بگذراند. طی سالها به ترتیبی که کار و وظایف خانوادگیاش اقتضا میکرد بین ژاپن و اروپا در رفت و برگشت بود.
درباره کتاب افسانههای ژاپنی:
قصهها ماجراهایی هستند. مکرر، آکنده از جادو و بلا و قهرمانی و غالبا پیروزی نیروهایی که شاید نشانهای باشد از امیدواری انسان به غلبه نهایی خیر. از شمالیترین نقطه جغرافیایی این کره خاکی تا جنوبی ترین نقاط، با همین مضامین مکرر و مشابه، قصهها جدوجهد دوران طفولیت بشر برای درک نیروهای طبیعی و راز آلودند. قصههای اقوام مختلف وجوه تشابه و تفاوتی با هم دارند. موتیف هایی چون جادو، نیروهای خیر و شر، که به ترتیب در خدمت یا سد راه قهرمان افسانه اند، شاهکاری که قهرمان از پس آن برمی آید و در از ایش پاداشی در خور میگیرد، در زمره وجوه تشابه افسانه های اقوام هستند.
هر چند، به نسبت باورهای باستان متأثر از موقعیت جغرافیایی، تجربههای زیسته جمعی و مؤلفههای زندگی روزمره، قصههای هر قوم تفاوتهایی هم با اقوام دیگر دارد. افسانه پژوهان در پی یافتن نسخه به اصطلاح اصیل افسانه ها و کشف این راز که کدام قوم اولین نقال قصهای بوده اند، قصههای اقوام را گردآوری کرده و با روش های علمی کاویده اند. غالبا بدون نتیجه ای قطعی یا مفید؛ چراکه قصه ابتدایی ترین ابزار انسان برای شناخت و مقابله و دوام در دنیای پرتلاطم و پررمزوراز بوده و تمام اقوام به نوعی حوادث و بلایا و تجربه های مشابهی را از سر گذرانده اند که در قصه هایشان بازتاب یافته است.
قسمتی از کتاب افسانههای ژاپنی:
خیلی وقت پیش در ژاپن جنگجوی معروفی به اسم تاوارا تودا زندگی میکرد. اسم واقعیاش فوجیوارا هیده ساتو بود، ماجرای خیلی جالبی هم دارد که چطور شد اسمش را عوض کرد.
یک روز در پی ماجرا راهی شد، چون طبع جنگجویی داشت و تحمل نداشت عاطل وباطل بماند، پس دو شمشیرش را بست به کمر، کمان بزرگش را که خیلی بلندتر از خودش بود گرفت به یک دست، تیردانش را هم انداخت پشتش و راه افتاد. زیاد دور نشده بود که رسید به پل ستائو کاراشی بر دهانه دریاچه زیبای بیوا. همین که پا گذاشت روی پل، دید درست سر راهش اژدرهایی خوابیده، بدنش آنقدر بزرگ بود که به تنه درخت کاج عظیمی میمانست و عرض پل را سربهسر میگرفت. یکی از پنجههای عظیمش تکیه به دیواره پل داشت، در حالی که دمش را درست روی آن یکی دیواره گذاشته بود. هیولا انگار خواب بود، نفس هم که میکشید، آتش و دود از سوراخ های دماغش میزد بیرون…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.