ادموند گانگلیون و پسر
درباره نویسنده ژوئل اگلوف:
ژوئل اگلوف (Joël Egloff) نویسنده کتاب ادموند گانگلیون و پسر، زادهی سال 1970، نویسنده و فیلمنامهنویس فرانسوی است. اگلوف پس از کالج، مشغول تحصیل در رشتهی تاریخ در استراسبورگ شد و بعد از آن، به دانشکدهی سینمای پاریس رفت. او در آن جا چندین فیلمنامه نوشت و دستیار کارگردانی را نیز تجربه کرد. اگلوف اکنون تمام وقت خود را به داستان نویسی اختصاص داده است.
درباره کتاب ادموند گانگلیون و پسر:
ژوئل اگلوف از همان آغاز کار خود با رمان کوتاه «ادموند گانگلیون و پسر» سبک منحصربهفرد خود را بنیان نهاد. در نوشتههای او همواره طنزی گزنده و عریان دیده میشود. وی همچون یک ناتورالیست میتواند از پلشتیهای روزگار خود بگوید و مانند یک کاریکاتوریست قهار، تمامی چهرهی جامعهی به ظاهر موجه و موقر خود را مخدوش کند. او در دریدن پردههای تظاهر و تزویر بسیار میکوشد و به ندرت از در مماشات با معضلات اجتماعی برمیآید.
گاهی که دست به توصیف پر از استعارهی موقعیتها و اشخاص میزند، مخاطب را امیدوار به بهبود اوضاع میکند، اما همچون صاعقهای به یکباره او را مرعوب تباهیهای بیپایان جهانش میکند. در آثار او رنگ و بویی از تلخی نگاه وودی آلن و دیدگاه گروتسک نویسندگانی همچون فلانری اوکانر میتوان یافت. اگلوف در «ادموند گانگلیون و پسر»، ترکیبی از تمامی این صفات را یکجا گردآورده است تا شیوه نویسندگی خاص خود را معرفی نماید.
رمان با پرشها و تکرارهای کلامی آغاز میشود که بر فضای ابزورد آن تأکید میورزد و یادآور تکگوییهای بیمعنای شخصیت لاکی در نمایشنامهی «در انتظار گودو» است. مردِ کارمند مؤسسهی کفن و دفن ادموند گانگلیون و پسر، با تکرار و ترکیب یک سری کلمات، مونولوگی طولانی را میسازد که پیشدرآمد ورود به شهری است و اتفاقاً حال و هوای آن با این کلامِ معناباخته، در هماهنگی است؛ نوعی تکگویی که شبیه اورادی است که در تشییع مردگان خوانده میشود.
آنچه فضای ابزورد رمان را تکمیل میکند، موقعیت شهری است که داستان در آن رخ میدهد؛ شهری که به برهوتی از انسانها تشبیه میشود. اکثر اهالی مردهاند و مؤسسهی کفن و دفن گانگلیون و پسر، سالهاست که مرگی به خود ندیدهاند و همین موضوع کسب و کارشان را از رونق انداخته است. این کسادی شامل حال تمامی اصناف شهر هم شده است؛ البته اگر بتوان شغل باقیماندهای را تصور کرد چرا که انسانهای بسیار اندکی در شهر زندگی میکنند. در واقع آمار شاغلین شاید به زحمت به تعداد انگشتهای دست برسد و کهنگی و رکود روی همهی شهر سایه افکنده است.
این فضا همان بیابان خشکیدهی در انتظار گودو را یادآور میشود؛ با همان آدمهای بریده از همه چیز و سرگشته میان انتظار و قطع امید. ادموند گانگلیون گویی سرآمد چنین آدمهایی است. مردی که روزگاری رونق مرگ همشهریان را به چشم دیده و از همین راه معاش سالیان خود را تأمین کرده، حالا در انتظار بریدن نفس کسی، نه فقط در شهر و دیار خود، بلکه در شهرها و روستاهای مجاور است. او به هرکجا که بتواند زنگ میزند و دنبال مشتری میگردد اما گویی مرگ هم از آدمیان قهر کرده است و سالخوردهترین شهروندان هم که در پی آناند، محروم از در آغوش کشیدن مرگاند.
ناکامی آدمها در چنین موقعیتی با توصیفهای هجوآلود و در عین حال تلخ اگلوف به ابزوردیتهی فضا دامن میزند. هیچیک از شخصیتهای داستان خانواده ندارند. آنها همچون ادموند گانگلیون، آدمهایی تنها و سرخوردهاند و بر سر قبر آرزوهای خود نشسته و سوگواری میکنند هرچند این سوگ نیز شکلی غریب دارد. افراد مدام به جان هم میافتند با تمسخر و آزار یکدیگر درصدد گذراندن این فرآیند فقداناند. گانگلیون در عین ورشکستگی دست از شوخی با دیگران و حتی با خود برنمیدارد.
نوعی ریشخند گروتسک در نگاه او به شرایطی که در آن گرفتار آمده است، موج میزند. اطرافیان او نیز با این جهانبینی همخوانی کامل دارند؛ از مولوی پادو گرفته، تا ژول کافهدار. همگی همان گونه به زندگی مینگرند که گانگلیون ورشکستهی دست از دنیا شسته، به زندگی نگاه میکند. تمامی آنها زندگی را عرصهای برای وقتکشی میبینند و سخت منتظرند که یا بهبودی در اوضاع حاصل شود و یا همهچیز به یکباره پایان پذیرد. شکلی از رستگاری که همانند موقعیت در انتظار گودو، پر واضح است که هرگز رخ نخواهد داد.
اگلوف همواره از فضاهایی راکد و رو به ویرانی برای داستانگوییاش بهره میگیرد و رمان حاضر نیز اوج چنین کوششی را در این نویسنده به نمایش میگذارد. اگلوف همیشه از برزخی میگوید که انسانها در آن مدام در دام تکرار و رکودند و همه چیز مسطح و خالی از هیجان و ماجراست. در چنین وضعیتی که آدمها در برهوتی مهآلود انتظار رخداد تازهای را میکشند، حتی مرگ میتواند وعدهی رهایی و خوشبختی باشد؛ اما همین هم از انسانها دریغ شده است.
گویی آنها محکوماند تا ابد در چنین خلأیی زندگی کنند و از پوچی مطلق رنج ببرند. پوچیای که هرگز روی پایان به خود نمیبیند و تا بینهایت ادامه دارد. نگاه اگلوف امتداد همان نگاهی است که بکت دنبال میکرد؛ همانقدر مُصر بر معناباختگی که ولادیمیر و استراگون بر آن پا میفشردند و در همان سطح از به هیچ گرفتن زندگی که شخصیت لاکیِ در انتظار گودو، با مونولوگهای ناتماماش بر آن تأکید داشت. داستانهای او نه در ستایش زندگی، که در ریشخندی ابدی به آن است، بدون ذرهای مماشات و ترحم. اگلوف به همینخاطر میراثدار ابزوردیته در داستاننویسی امروز فرانسه است.
قسمتی از کتاب ادموند گانگلیون و پسر:
«وقتی از مولو میپرسیدند در زندگی چهکار میکند؟ جواب میداد «در کار پیراپزشکیام»»
اما حالا گانگلیون و مولو در بحران بیمرگی به سر میبرند. مدتهاست هیچکس رخت از دنیا برنبسته و آنها را امیدوار نکرده. گانگلیون میاندیشد که کسبوکارشان به ته خط رسیده است و از شانس بد حتی در آن فصل از سال، هوا هم سرناسازگاری با مردم ندارد.
ما قصهی مردی را میخوانیم که زندگیاش با مفهوم پیچیدهی مردن دیگران گرهخورده. در اتمسفری که حقیقت تلخ و بیانتهایی این رنج، با اتفاقات روزمره ترکیب میشود. از مرگی که گاهوبیگاه، دست بر گلو میگذارد و تا آن دم که آخرین خاطره از مقابل چشم محو شود. ظرافت عضلات حنجره را در خود میفشرد تا زندگی، تا شیار نوری که بر کف مغازهی کفنودفن ادموند گانگلیون میلغزد، گردوخاک نشسته روی ساعت قدیمی روی چارچوب بیرمق پنجره، میل به اینکه همه چیز باید درست در جای خودش باشد، در زمان خودش و تشریفات مرگ باید در مختصاتی منظم، با برنامهریزی منظمی پیش برود.ملافههای سفید درخشان، بعدازآنکه مولو آنها را با وسواس خاصی رویهم میچیند، انتظار میکشند.
رخ دادن یک مرگ هم کافی است تا کارشان به جریان بیافتد و روزشان آغاز شود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.