اتاق فرار
درباره نویسنده مگان گلدین:
مگان گلدین (Megan Goldin) ننویسنده کتاب اتاق فرار، به عنوان خبرنگار ای بی سی، رویترز و سایر رسانهها در جنگ، صلح، تروریسم بین المللی و بحرانهای مالی در خاورمیانه و آسیا گزارش میدهد. بعد از به دنیا آمدن فرزند سوم به زادگاهش، ملبورن، برگشت و به بزرگ کردن سه پسرش و نوشتن رمان مشغول شد. معمولا وقتی منتظر تمام شدن کلاس های ورزشی پسرانش بود می نوشت. اثر مشهورش که به پرفروش ترین کتاب هم تبدیل شد، دختری در مسیر کلرز بود. او مادر خواندهای است برای توله سگهای لابرادور که یاد میگیرند سگ راهنما باشند.
درباره کتاب اتاق فرار:
اتاق فرار صرفا داستانی جنایی نیست که آن را برای پر کردن اوقات فراغت بخوانیم و سپس در کتابخانه خاک بخورد. مگان گلدین با قلمی روان در خلال داستانی پرهیجان و جنایی و پیش بینی ناپذیر، درد مشترک زنان را بیان میکند؛ دردی که مختص به جامعه، قشر، فرهنگ و دین خاصی نیست.
وینسنت، جولز ، سیلوی و سم جزو پیشتازان دنیای پول ساز وال استریت هستند. آنها با بلندپروازیها و درآمدهای میلیون دلاری، زندگی فوق اشرافیای دارند. ثروتمند شدن تنها موضوع با اهمیت است و در راستای تحقق آن از هیچ کاری ابایی ندارند. زمانی که در آسانسور گیر کردند، هیچ چیز درست پیش نرفت. مجبور شدند رقابت کاری و خشم خود را کنار بگذارند و برای رهایی با هم همکاری کنند. اما در آسانسور تابوت مانند تمامی رازهای سیاهشان برملا شد. مجبور شدند برای پیشرفت شرکت به سؤالاتی پاسخ بدهند؛ شرکتی که نیرنگ، ارعاب و آزار جنسی در آن بیداد میکرد. تحملشان تمام شده بود. سرنخهای اتاق فرار تهدیدآمیزتر میشد و آنها را به لبه پرتگاه نزدیکتر میکرد. برای نجات یافتن باید آخرین قطعه پازل را مییافتند: چه کسی قاتل است؟
قسمتی از کتاب اتاق فرار:
وینسنت آخرین نفری بود که رسید. در حالی که با گامهای کشیده از لابی میگذشت، پالتویش پشت سرش به پرواز درآمده بود. سه نفر دیگر که کنار مبل چرمی ایستاده بودند، متوجه ورود وینسنت نشدند. پشت به در ورودی با تلفنهای همراهشان سرگرم بودند. در سکوت به ایمیلی فکر میکردند که جمعه شب برای جلسهای فوری، آنهم در دفتری خارج از شهر در برانکس جنوبی دعوتشان کرده بود.
وینسنت در حال تماشای آنها طول لابی را طی میکرد. سالها میشد که این چهار نفر بیشتر زمانشان را باهم میگذراندند. وینسنت آنها را تقریبا بهتر از خودش میشناخت، رازها و دروغهایشان را میدانست. گاهی پیش میآمد که میتوانست بگوید در دنیا از هیچکس به اندازه این افراد بدش نمیآید و معتقد بود که آنها هم همین نظر را دارند. با این حال به یکدیگر نیاز داشتند. سرنوشتشان از خیلی قبلتر به هم گره خورده بود.
سیلوی همان حالت خنثای همیشگی را روی صورتش داشت. با ظاهری شبیه عکس دختران روی مجلات و با آن موهای بلوند تیره جمع شده بالای سرش، نظرها را به چشمان سبزش معطوف میکرد، به ماننیر سیلوی نوجوان که در کار مدلینگ بود. اینکه به جای بستن چمدانش برای سفر به پاریس، در انتظار جلسه برنامه ریزی نشدهای بود بسیار آزردهاش میکرد، اما اجازه نمیداد این حس در صورتش نمایان شود. به زحمت لبخند محوی داشت. این لبخند نتیجه تمرین در طول سالها فعالیت در شغلی مردمحور بود. مردان میتوانند غر بزنند یا عصبانی باشند، اما زنان صرف نظر از مشکلات و محرکها، باید همیشه لبخند به لب داشته باشند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.