آن روی سکه
درباره نویسنده عباسقلی غفاری فرد:
عباسقلی غفاریفرد نویسنده کتاب آن روی سکه، متولد سال 1330 اردیبل، نویسنده و مقاله نویس است. تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران در دوران صفويه، یکی از آثار اوست.
درباره کتاب آن روی سکه:
شاید پرسیده شود، آن گاه که ژرفای سخنان بلند درنمییابی، چون است که به پژوهش و جستجو در تاریخ نگاری و دریافت چرایی و چگونگی آن پا میفشاری و میخواهی در این باره کتاب بنویسی؟ پاسخ این است که چهار دهه از بهترین روزهای زندگانیام را با تاریخ همنشینی کردهام. خوشیهای گشتوگذار در دشتهای سرسبز و کوههای بلند پر برف، پرواز عقاب با بالهای گشوده در دامنۀ آن کوهها؛ آسایش روان از شنیدن آواز دلنشین پرندگان، زمزمۀ جویبار، تماشای آسمان آبی و مهتاب نقره فام، شکوفایی غنچههای بهاری و سرخی و زردی برگهای پاییزی، سیر وسفر در روستاها و شهرها و کشورها؛ آرامش و لذت بردن از دور هم بودن در کنار خانواده، خویشان، دوستان؛ سود جستن از « خواب نوشین بامداد رحیل» دلدادگی، دلبری… را بهای تاریخ کردهام.
پس این متاع را به بهای گرانی خریدهام. اکنون نباید از این خرید خود سودی ببرم؟ آیا این زیان بزرگی در سوداگری نیست؟ اگر چهار دهه به گردآوری دارایی و خواسته و به دست آوردن جایگاه جاهطلبانه برخاسته بودم، در این راستا کامیاب نمیشدم؟ پس باید از رنجها و از خودگذشتگیهای این روزگار سود جویم و اندوختهای فراهم آورم تا به روشنی راه تاریخ، همان راهی که سرانجامش رهایی و رستگاری است، کمکی _ هر چند بسیار اندک _ بنمایم. نمیتوان در برابر هزینۀ سنگینی که از گنجینۀ زندگانی، در درازای چهار دهه یادگیری و یاد دادن، برای تاریخ پرداخت شده، سودی طلب نکرد.
بنابراین، بیانصافی نیست که من هم دربارۀ تاریخ نگاری و چرایی و چگونگی (فلسفۀ) آن، در اندازۀ خودم و به زبان ساده؛ آن چنان که خود دریافتهام، اندیشههایی را آشکار کنم. هر هنرمند و پیشهوری هم که چهار دهه در شاخهای که به مطالعه و پژوهش نیازی ندارد، به کار بپردازد، خود را کارشناس آن هنر و آن پیشه میداند و دیگران هم تا اندازهای به او حق میدهند. من هم اندیشههای خود را آشکار میسازم. اگر خواننده، آن را درست بیابد میپذیرد و اگر به درستی و راستی آن بدگمان باشد، به سادگی از آن چشم میپوشد؛ هرچند همین چشمپوشی هم میتواند انگیزۀ بیشتری برای پژوهش و بررسی در او بیافریند.
اگر من از دستاورد چهار دهه تدریس و پژوهش خود سود نجویم، با دیدگاههای بیگانگانی که «فرصت طلبی، زیرکی سیاسی، اطوار فریبنده، و فقر شایستگی» را از ویژگیهای بسیار برجستۀ ایرانی میدانند، چگونه کنار خواهم آمد؟ آیا این دیدگاهها را غرض آلود و دشمنانه خواهم پنداشت، یا در درستی آن خواهم اندیشید؟ آنها را آمیخته با سرشت ایرانیها خواهم پنداشت و یا به این نتیجه خواهم رسید که در گذر زمان و در درازای لشکرکشیها و کشتارها و استبداد بیپایان دستگاههای فرمانروایان، عافیت جویی و جان بدر بردن، آن ویژگیها به ایرانیان تحمیل شده؟
اگر تنها به خواندن و پذیرفتن گزارشهای تاریخی «این روی سکّه» بسنده کنم، از داوری درست دور خواهم شد، و اگر در اندازۀ توانم به خواندن و پژوهش در گزارشهای تاریخی «آن روی سکّه» بپردازم، به اندیشههای سودمندی دست خواهم یافت که برای پویایی و پیرایش افسانهها و دروغهای تاریخ، سخت بایاست و اگر باور داشته باشیم که ایستگاه پایانی تاریخ، رستگاری است، چنین رویکردی میتواند انگیزهای برای هر پژوهشگر تاریخ و تاریخ نگار فراهم آورد.
قسمتی از کتاب آن روی سکه:
شاید بتوان سودمندی زیادی برای تاریخ در نظر گرفت، اما در گنجایش این کتاب و در چهار چوب پژوهش کنونی، میتوان گفت که آشنایی با تاریخ انسان را از بسیاری از فریبهای حقارت آمیز، از بسیاری دلخوشیهای بیحاصل نگه میدارد و نگاه انسان را، آن مایه قوت تعمق میبخشد که در ورای حوادث، آن جا که چشم عادی چیزی نمیبیند نفوذ کند و زندگی کوتاه خویش را _ از راه تاریخ _ با زندگی دراز گذشتهٔ انسانیت پیوند دهد و آن را عمیقتر و پرمعنیتر کند. حقیقتهای ناچیز و تلخ، هزاران بار بر دروغهای فریبنده و ستایشگرانه برتری دارند. وظایف تاریخنگار منزه داشتن و سالم سازی تاریخ است.
چه این خدمتِ تاریخنگار، آدمیان را از دروغ، فریب، ریا، دو رویی، ناباوری، و بیشرمی نگاه میدارد.۶۹ بنابراین، ما اکنون میتوانیم بیشترین سودمندی از تاریخ به دست بیاوریم؛ چه منش مردم ایران بسیار دگرگون شده آسیب سختی دیده است تا آنجا که دیگر در جستجوی دانش _ در چهارچوب راستین آن و نه در چهارچوب دروغین و گرفتن یک گواهی _ نیست. دانشی که میتواند بزرگی، شکوه، جایگاه، و انسانیت او را به بازگرداند. منشهای ستوده به دست فراموشی سپرده شده، خودخواهی و خود بزرگ بینی و توجه به ظواهر، گسترش بسیار چشمگیری یافته. مردمی که تاریخ کشور خود را نمیخواند بیچاره است.
چشم نمیگشاید تا پیرامونش را به روشنی ببیند، راستی چرا شمار چشمگیری از مردم ایران به جای آن که به صفای درون و پرورش اندیشههای والای درک و استنباط و پاکی باور و جایگاه انسانی باشند، در پی شکمبارگی است و به سخن دیگر، بندهٔ شکم هستند تا دارندهٔ اندیشه؟ بهترین نمونه در این راستا، گزارشهای رسانههای همگانی است که همواره میبینیم و میشنویم در روزهای ویژهای از سال و مناسبتها، در جشن و سوگواری _ مانند نوروز و ماه رمضان و دههٔ نخست ماه محرم _ سخن از عرضهٔ کافی گوشت و مرغ و برنج و ماهی و میوه … و گران نشدن ارزش آنها سخن میگویند.
آیا جشن و سوگواری برای خوردن است؟ آیا چند درصد این مردم با فلسفهٔ راستین این جشنها و سوگواریها آشنا هستند. چند در صد آنها به سیر تاریخی و سرگذشت راستین این رویدادهای بزرگ بشری آگاهی دارند؟ بیچارگی بسیاری از این مردم، آن است که چنان دچار کمبود شخصیت میشوند که با مدرک پرستاری یک اتاق دوازده متری را مطب درست میکنند و در روی تابلوی آن مینویسند، ساختمان پزشکان؛ در یک دخمهای نانوایی میسازند و مینویسند با مدیریت جدید؛ در دشتی بی آب وعلف و دور از آدم و عالم، کلبهای میسازند و مینویسند مؤسّسهٔ آموزش عالی، در ناکجا آباد، دانشکدهٔ میخ سازی درست میکنند تا خود و همکارانشان را اعضای هیأت علمی بنامند و با پلاکاردهای شادباش و دیوار نوشتههای رنگارنگ چندین متر از فضا را پر میکنند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.